هرچند كه سيد علي خامنه اي اولين باربعد از گذشت چند ماه از انتخابات از پياده شدن اصلاح طلبان از كشتي نظام سخن به ميان آورد ، اما با يك واقع بيني شجاعانه و مرور دقيق حوادث كم فراز و پرنشيب اين چند سال اخير مي توان به روشني دريافت كه پرو‍‍ژه ي خالص سازي متوليان حكومت ديني از خواص بي بصيرت ، از همان انتخابات 84 آغاز شده است و در حكومت سيد علي ديگر از آن سو سول بازي ها زمان شاه نداريم كه مي گفت آنهايي كه حزب رستاخيز را قبول ندارند بايد خانه و كاشانه ي خود را در خارج از كشور و يا در زندان بنا نهند، بلكه در دوران فوران عطوفت و رافت اسلامي اگر كساني قصد خروج از حزب ولايت و فرقه ي مصباحيه و مكتب احمدي نژاديسم را داشته باشند و قدرشناس مخلص اين تكثرگرايي اسلامي نباشند بي مقدمه و بي دردسر به دستور ناخداي پير از كشتي نظام به درياي آكنده از غير خوديها و مزدوران و عوامل استكبار جهاني و منافقين و محاربين و معاندين و... ريخته مي شوند تا سرانجام تلخ همه ي آن بي بصيرتهايي كه در تفويض حكومت از ديكتاتور بزرگ خميني كبير به ديكتاتور حقير امام خامنه اي ، مهر و امضاي آن امام غائب را درك نكردند و اين جانشيني برحق را نتيجه ي شعبده بازي و حيله گري رفسنجاني به حساب آوردند و بر مبناي همين حساب گمان كردند كه چيزي هستند و مدام چيز چيز كردند عبرت ديگران گردد.
در هر حال اصلاح طلبان از كشتي نظام كه بيشتر به كشتي دزداني مي ماند كه علاوه بر غارت سرمايه هاي ملي، آزادي و جمهوريت واخيرا راي ملت رانيز دزديده اند و نماد الله مدنظر آنها بر روي پرچمشان در مقايسه با تصوير اسكلت و جمجمه ي روي پرچم دزدان دريايي وحشت نا خود آگاه بيشتري در دل انسان ايجاد مي كند پياده شدند، آنهم پياده شدني كه نه با افتخار بلكه با اضطرار و نوعي اجبارهمراه بود . اين تازه شروع شوربختي آنها بود و قوم مورد غضب واقع شده ي اصلاح طلبان كه حقيقت مردود شدن خود را در نزد ناخداي پير بسيار دير درك كردند ، با اينكه قبلا ثابت كرده بودند موج سواران قهاري هستند ، متاسفانه اين بار قدرآن امواج خروشان و خشمگين مردمي را در خرداد 88 ندانستند و آنچنان كه بايد همراه و همسوي آنها نشدند، امواجي كه در پي خاموش شدن اندك سوسوي دموكراسي يعني همان كوتاي انتخاباتي نظام به خروش در آمده بودند اما نيرو و عظمتشان را از تلنبار شدن درد و خشم و نفرت سي ساله مي گرفتند .
نمي دانم چه شد كه اصلاح طلبان قدر اين فرصت تكرار نشدني را ندانستند و سوار بر اين امواج نشدند تا خود را بار ديگر به كشتي نظام و حتي كابين ناخدا برسانند . شايد ترسيدند كه مبادا ارتفاع و قدرت اين امواج ديگر از كنترل خارج شود و كل كشتي نظام جمهوري دزد، را با همه ي خودي ها و جناح هايش، زير آب كشاند . شايد موج شكني هاي گهگاهشان هم مولود همين ترسشان از ساختار شكني بود. اما آخر مردم كه در آن روزهاي نخستين جزرايشان به دنبال چيز ديگري نبودند . آنها كه ازموسوي نمي خواستند انقلابشان را پس بگيرد و تنهااز او تمناي پس گرفتن رايشان را داشتند. اين مردم كه صادقانه و خالصانه شانه هاي رنجورو استبداد زده شان را براي بالا رفتن و رسيدن به جايگاه رياست در اختيار اصلاح طلبان گذاشته بودند ، پس اين همه مماشات و مدارا ديگر براي چه بود ؟ شايد هم بي رمق بودن آنها براي رهبري امواج دليل ديگري داشت و اصلاح طلبان ساده انديشانه اميدوار بودند كه ناخداي پير بر حالشان ترحم آورد و به قدرشناسي نان و نمكي كه زماني باهم خورده اند قايقهاي نجاتي را به سمتشان روانه كرده و آنها را دوباره در كشتي نظام راه دهد. شايد آنها نمي دانستندو نمي دانند كه اگرهم زماني به واسطه ي شركت در انتخابات و يا جدا كردن راه خود از براندازها و مانند اينها اجازه ي ورود به كشتي نظام را بيابند ديگر دستشان هر گز به سكان هدايت اين كشتي نخواهد رسيد و از آنها تنها به عنوان خدمه هايي استفاده خواهد شد كه وظيفه شان اين است كه سطلي به دست گيرند و با خالي كردن آب از روي عرشه ي اين كشتي سوراخ غرق شدن آن را به تعويق اندازند. شايد اصلاح طلبان نمي دانستند كه مردم نمي توانند براي هميشه در يك نبرد نابرابر و دشوار با فاشيستي ترين و جنايتكارترين نظام كنوني دنيا در خط مقدم باشند و فرماندهانشان كه حركت در پشت سر سربازانشان را با شگفتي مايه ي افتخار مي دانند ،حتي از ارائه ي راهكار و راهبردهاي مبارزه هم دريغ كنند و به جاي تشكيل اتاقهاي فكري ،در پشت جبهه درايستگاه صلواتي بنشينند و مدام به روح امامشان صلوات و درود نثار كنند . شايد اصلاح طلبان نمي دانستند كه "شعار بكشيد ما را ما زنده تر مي شويم " مناسب حال همان دوران كشف عمامه در ماه و شهادت زدگي است و جوانان امروز زندگي را عزيز مي دارند و براي همين هم امروز ديگر حاضر نيستند براي آنهايي هزينه دهند كه بارها مصلحت نظام را بر منفعت ملت ترجيح داده اند و آنقدر ضعيف و سست هستند كه به پشتوانه ي يك جمعيت چند ميليوني هم نتوانستند رايشان را پس بگيرند. شايد آنها بي خبر بودند كه اين روزها مردم نمي ميرند كه زنده تر شوند، نمي ميرند كه خودشان به شهادت برسند و اسلام به عزت ، در ايران اشغالي ديگر براي آزادي غزه و لبنان نمي ميرند ، اين مردم تنها چيزي كه مي خواهند ساده ترين مفاهيم زندگي مثل آزادانه شادي كردن و دوست داشتن و لباس پوشيدن است ، چيزهايي كه فقط كساني كه اسير يك ديكتاتوري نظامي – مذهبي شده اند قدرشان را مي فهمندو لاغير.
اي كاش آگاهي اصلاح طلبان از روند بلوغ فكري و رشد خواسته هاي مردم بيشتر بود تاآنقدر ترديد و تعلل نمي كردند كه آن امواج نيرومند فرو نشينند و به جاي آن انفعالي دردناك ، كه بيشتر از جنس خستگي و افسردگي بعد از طوفان است تا آرامش قبل از طوفان ، بر جامعه حاكم شود ودرنتيجه امروزهاي آنها پر از تهديد اراذل و تقلاي بي حاصل گردد و امروزهاي ما پر از حسرت تكرارديروزهاي مملو از اميد به تغيير و تازه شدن. شايد تفاوت اصلاح طلبان و من و امثال من در اين باشد كه هراس آنها اززيستن در سرزميني است كه در آن ديگر حقيقت قرباني شريعت نشود و لي همه ي هراس ما از مردن درسرزميني است كه همچنان مزد گوركن از بهاي آزادي بيشتر است