در ایران ما دو گونه ملت داریم. اولین گونه، ملت محبوب خامنه‌ای و به واقع تنها ملت موجود در کشور از نظر اوست. یعنی همان نوع همیشه در صحنه که اتفاقا ید طولایی هم در خلق حماسه دارند و همواره آماده‌ی آبروسازی برای بی‌آبرویان تکیه‌زده بر تخت ولایت هستند. در مقابل اینها هم گونه‌ای قرار دارد که بنا به دلایل غیرموجه اینطور نیست که همیشه در صحنه حاضر باشند و خود زیرگونه‌های مختلفی را در بر‌می‌گیرد: زیرگونه‌ای که کلا از صحنه‌گریزانند و برایشان مهم نیست کدام خان بیاید و کدام یک برود. زیرگونه‌ای که فقط موقع انتخابات (نه مراسم حکومتی) جهت مهر خوردن شناسنامه به صحنه‌ می‌آیند و نمونه‌اش خیل عظیم کارمندان دولت هستند. یا زیرگونه‌ای که هر سی سال یکبار به صحنه‌ می‌آیند و آن هم چه آمدنی. اغتشاش ساز و فتنه‎آفرین، طوری که برای خامنه‌ای نیامدنشان به صرفه‌تر است. و بالاخره زیرگونه‎های آخر که فراوانی کمتری دارند و شامل کسانی هستند که اخیرا از حضور در صحنه خود داری می‌کنند(خواص بی بصیرت) و یا مخفیانه و هول هولکی به صحنه می‌آیند، کارشان را می‌کنند و جلدی به چاک می‌زدند (مثل مرد عافیت، خاتمی خوش غیرت).

بنابراین با توجه به این همه تنوع می‌شود گفت که ایران یک کشور چند ملیتی‌است و جمهوری اسلامی هم همواره با آگاهی از این امر هدفش را بر کاستن از افراد گونه‎های غایب و افزودن بر تعداد آماری گونه‎های حاضر قرار داده است. کشمکشی پرهزینه که هرچند تاکنون به خاطر ماهیت دیکتاتوری آن بردی برایش به همراه نداشته اما هرچه باشد باعث شده مهارت صحنه گردانی و صحنه سازی را بیاموزند و یاد بگیرند که چگونه با تطمیع یا تهدید، جمعیتی در حد برآورده شدن نیازهایشان به صنه بیاورند. همان چیزی که اپوزیسیون ایران قادر به آن نیست و نمی‌تواند این مردم ِ پشت کرده به خامنه ای را به نفع سرنگونی حکومت به صحنه بیاورد.

در این میان شاید مهمترین علت این عدم موفقیت برای ساختن صحنه‌ای مردمی و دیکتاتور ستیز در برابر صحنه‌ی حکومتی، به ناتوانی ابزارهای اپوزیسیون برای به صحنه آوردن مردم برگردد.در واقع مردمِ‌ گاه و بیگاه غایب از صحنه، در میانه گرفتار آمده‌اند. از یک سو خامنه‌ای و اعوان و انصارش هستند که نان و جان مردم را در اختیار گرفته‌اند ، به هر که بخواهند نان و جان می‌بخشند و از هرکه نخواهند این عناصر حیاتی را می‌گیرند و در سوی دیگر اپوزیسیونی هست که جز وعده‌ی آزادی و دموکراسی چیز دیگری در چنته ندارد. حال این مردم گرفتار در میانه هستند که باید انتخاب کنند: دموکراسی در مقابل نان؟ آزادی در برابر جان؟ حفظ تمامیت ارضی در برابر میزان سپرده‌ی ارزی؟ اسارت و زندان در برابر آبادی ایران؟ در حقیقت اینجا همان بزنگاه انتخاب است ،نقطه‌ی کور مبارزات چندین ساله علیه حکومت اسلامی و تکرار دردبار این پرسش که زمانی که واقعیت ترسناک از دست دادن جان و مال و آزادی بر رویای لرزان دموکراسی و حق انتخاب غلبه می‌کند، کدام نیرویی می‌تواند انگیزه‌ای برای کشاندن مردم به یک صحنه‌ی ضد حکومتی باشد.

در اینجا چندین پاسخ به ذهن می‌آید. یکی اینکه شاید یک شور و هیجان انقلابی و مقطعی، آن شور و هیجانی که قدرت حسابگری و مصلحت اندیشی را فلج کند بتواند به صورت موقت مخالفین را به صحنه بیاورد، حال بماند که این شور موقت تا چه حد می‌تواند گره از نقطه‌ی کور مبارزات بگشاید. پاسخ دیگر اینکه شاید لازم باشد که اختیار نان و جان مردم از دست خامنه‌ای خارج شود و او تعیین کننده سرنوشت هفتاد میلیون جماعت نباشد و درغیاب این ابزارهای تهدید و تطمیع حکومتی، اپوزیسیون بتواند کاری از پیش ببرد، چیزی که فقط از عهده یک دولت یا دولتهای خارجی نیرومند بر می‌آيد. در نهایت هم اینکه شاید موثرترین و مفیدترین چاره این باشد که فعالین اپوزیسیون در ابزارها و راهکارهای خود تجدید نظر کنند، یعنی اینکه اولا رویای آزادی و دموکراسی را از پشت ویترین شفاف‌تری به مردم عرضه کنند (شفاف باشند و شفافتر عمل کنند) و دومن به مخلوط دموکراسی و آزادی عناصر حیاتی دیگری مثل تامین خواستهای اقتصادی و رفاهی را هم اضافه کنند تا بتوانند در برابر ابزارهای خامنه‌ای چیزی برای عرضه داشته باشند.