سرمشق

چند صباحي مي شود كه از تصميم عجيب و نااميدكننده ي حاج مهدي، صاحب ملك بالاترين درمانده و دلگيرشده ايم، گفتم صاحب ملك و نه صاحب خانه ، چرا كه اعتقاد دارم آقاي يحيي نژاد تنها يك ملك مجازي لخت و متروك و بي در و پيكر را در اختيار كاربران ( البته با سخاوت هرچه تمامتر ) قرار دادند واين كاربران بودند كه آمدند و با هزاراميد و علاقه خشت هاي انديشه را بر روي هم نهادند و خانه اي زيبا و بي نظير بر روي اين ملك بنا كردند، اين كاربران بودند كه آمدند ودربه در به دنبال فيلتر شكن و وي پي ان آواره ي سايتهاي خارجي و ايراني شدند تا بتوانند در ساختن خانه ي بالاترين دست كم به اندازه ي چيدن يك آجر هم كه شده، نقش داشته باشند و در يك كلام عاشقانه و مخلصانه همه ي وقت و احساس و اعصابشان را به پاي مستحكم كردن و بالا بردن ديوارهاي بالاترين گذاشتند ، تا اينكه سرانجام از زمين سخاوت يحيي نژاد به همت كاربران ديوارهاي بالاترين قد برافراشتند و حدود هفت ماه قبل زماني كه من عضو بالاترين شدم ملك متروك بالاترين بدون اغراق تبديل به خانه اي بي نظير و آباد در نت شهر فارسي شده بود .
از همان آغاز كار، زيبايي و جذابيت بالاترين به اين بود كه در آن از هر قشري منزل گزيده بودند ، از طالبان اصلاحات و سلطنت و تجزيه تا هواداران سكولاريسم وكمونيسم ، بي دين و ديندار ، خدا باور و بي خدا ،خلاصه شهر شهر فرنگ بود وبالاترين همچنان قشنگ. البته كتمان نمي كنم كه گاهي بحث و جدل بين اهالي خانه بالا مي گرفت ، كار به شكايت و دادگاه در محضر قاضي بالايار مي كشيد ، و بعضا هم در پايان محاكمات چندين نفر روانه ي حبس ويا محكوم به اعدام مجازي مي شدند! با اين وجود بالاترين هنوز هم عشق اول و آخر بود، تا هنگامي كه كاربران دعوا كردند و حاج مهدي باور .
زماني كه درست يا غلط ، به گمان من درست ،عده اي احساس مي كردند كه مقدسات آلوده ترين وفاجعه سازترين مفاهيم در كشور ما هستند و مي خواستند كه فقط با تلنگري پوچي و ابهت اين مقدسات را در نظر مقدس پنداران بشكنند و ناچار با آنها منصفانه و چشم در چشم به زورآزمايي عقايد وبه سخره گرفتن خرافات و مقدسات مشغول بودند به ناگاه حاج مهدي كه گويا يك شبه ريششان سفيد شده بود در حمايت از مذهبيون وارد ميدان شدند ، دهان مذهب نا باوران و مقدس نداران را دوختند و دستانشان را گرفتند تا مبادا روح لطيف حاميان انديشه هاي مذهبي زيبايي ستيز، رنجيده خاطر شود . مهم بازگشت كاربران قهر كرده بود، به درك كه عدالت به نام برقراري عدالت از صحنه خارج گردد وبه جهنم كه طناب دار بر گلوي آزادي بيان فشرده شود. البته در اين ميان فراتر از جذب مخاطبان مذهبي گمانه زني هاي ديگري هم مطرح است ،مثلا بعضي ها حدس مي زنند كه حاج مهدي از كفن پوشان مجازي ترسيد حال آنكه خودش مي گويد از شوخي با طفلان مسلم رنجيد . به هر حال علت هرچه بود در سرانجام كار تاثيري نداشت و متاسفانه آبروو اعتبار بالاترين كه همان بي طرفي و آزادي ازسانسورو قيد و بندهاي نام آشنا در جمهوري اسلامي بود به دست صاحب ملك آن به سمت نابودي سوق داده شد و فاجعه آميزتراز همه اينكه نابودي اساس و شالوده ي اين بنا در پس شعارهايي چون افزايش مخاطب و تعادل بين باورها، ظاهرا از ديد حاج مهدي پنهان ماندو هرچه گفتيم و گفتند كه قربان هوش و نبوغت آخر در كدام جامعه اي اكثريت را قلع و قمع مي كنند تا به تعادل با اقليت برسند ، گوششان بدهكار نبود.
در هر حال امروز تنها انگيزه ام براي نوشتن از بالاترين در بالاترين اميدي كمرنگ به تغيير تصميم آقاي يحيي نژاد در پايان مدت آزمايشي يك ماهه ي قانون جديد است ،اميد به اينكه مهدي مجددا سمت سردبيري را به شعور كاربرانش بسپارد ، ريش هاي سفيدش را بتراشد و خدمتي را كه با ارج نهادن به آزادي بيان در بالاترين به جامعه ي ايراني كرد با دخالت در محتوا و جريان دهي به مطالب نيمه تمام نگذارد . اميدوارم كه در پايان اين مدت آزمايشي، زماني كه مهدي مي خواهد تصميم نهايي اش را در مورد لينكهاي ضد مذهبي بگيرد از اين نكته ي مهم غافل نشود كه بدون شكستن تابوي آسماني و بي عيب و نقص بودن اسلام نمي توان با جمهوري اسلامي و انديشه هاي حاميان حكومت مذهبي مقابله كرد . اميدوارم آقاي يحيي نژاد براي كمك به رهايي ما از زندان زندانباناني كه آزادي را مشروط به مخل مباني اسلام كرده اند نخواهند كه شيوه ي آنها را الگو قرار دهند و همانند آنها براي آزادي حد و حدود در نظر بگيرند. اميدوارم مهدي موقع تصميم گيري روزي را به خاطر آورد كه بخشي از مردم ايران فقط به خاطر سوت و كف زدن در عاشورا امامشان را هتك حرمت شده يافتند وكفن پوش شدند در حالي كه براي كشته هاي عاشورا نه تنها متاسف و متاثر نگشتند، بلكه بي شرمانه به خاطر بي حرمتي به ساحت مقدس حسين مرگ آنها را انتقام الهي و سزاي واجبشان دانستند . اميدوارم حاج مهدي عزيز درك كند كه اين مردماني كه انسانيت را قرباني مقدساتشان مي كنند نياز دارند كه ديوار مقدساتشان هر از گاهي با پتك توهين و تمسخر براي ايجاد روزنه اي به سمت حقيقت شكافته شود . اميدوارم آقا مهدي به اين توجه داشته باشد كه درد واقعي تازيانه هايي هستند كه بر تن اسير و بي رمق بهروز جاويد تهراني فرود آمدند نه قهر و دلخوري كساني كه نه تحمل نقد انديشه اي را دارند كه شلاق را سزاي بهروز مي داند و نه توان دفاع از آن را ،پس به ناچار چون كودكان قهر و زاري پيشه مي كنند. اميدوارم كه آقاي يحيي نژاد نخواهند كه من و همفكران من سنگسار و قطع دست و پارا محترم بشماريم و نخواهند كه بالاترين پناه و ماواي ما در اين وانفساي آزادي تبديل به ويرانه و لانه ي جغد ها و خرچنگ ها شود.

 

آقاي يحيي نژاد در بخشي از كامنتش در مورد تصميم بالاترين راجع به نظارت بالادارها بر محتواي لينكهاي ضد مذهبي اينگونه مي نويسد : "بالاترین الان همان میدان بهارستان زمان مشروطیت است. توش داره خیلی بحثهای مهمی میشود. بجای اینکه این جامعه شناسها صدسال دیگر بشینند آرشیوهای بالاترین را بخوانند باید بیان و آستینها را بالا بزنند و بیایند تو بحثهای اینجا شرکت کنند "
اين نظر خود مي تواند گوياي خيلي از مسائل در مورد تصميم اخير مهدي يحيي نژاد و تيمش باشد. به نظر ميرسد ايشان گمان مي كنند كه با حذف لينكهاي هجو آلود و طنز آميز راجع به مذهب ، بر محتواي اجتماعي سايت افزوده مي شودو كلاس سايت به اصطلاح خودمان بالاتر ميرود ، در نتيجه جامعه شناسان ، روزنامه نگاران و سياسيون معروف با رغبت و بدون معذب بودن با اسمهاي واقعي خود حاضر به فعاليت در بالاترين مي شوند. به هر حال مهدي براي بالاترين زحمت زيادي كشيده است و طبيعتا دوست دارد كه با جذب افراد معروف و سرشناس بر معروفيت آن افزوده شود و از يحيي نژاد همواره به عنوان موسس وبسايتي ياد شود كه مهمترين و پربارترين بحث هاي سياسي و اجتماعي معاصر ايران در آن رونق گرفت . به نظر مي رسد كه مهدي رويايي چون مناظره ي نيكفر با دوستدار را در سايت خود مي پروراند ، اما آيا واقعا چنين رويايي شدني و امكان پذير است ؟!
پاسخ من خير است به دو دليل : اول اينكه وقتي نويسنده اي مطلبش را در اختيار سايتهايي مثل راديو فردا يا راديو زمانه قرار ميدهد در واقع يك كار حرفه اي ، ژورناليستي و معمول را انجام داده و نه مستقيما، بلكه از طريق يك سايت خبري مطلب خود را در اختيار خواننده ها گذاشته است ، اما قرار دادن مطلب در يك سايت اشتراك لينك نوعي درخواست مستقيم و متواضعانه از خواننده براي خواندن و توجه به نوشته مي باشد واين گاها در فرهنگ ايراني ها يك جور كسر شان محسوب مي شود و افراد گمان مي كنند كه هرقدر خود را بيشتر بگيرند به همان اندازه معروفتر و مهمتر مي شوند ،پس در اينجاست كه تغيير سيستم بالاترين هم نمي تواند تغييري در اين فرهنگ و باور رايج به وجود آورد. دليل دوم به تنوع كاربران و مطالب ارسالي برمي گردد. اگر هدف بالاترين غني و پربار كردن سايت باشد اين كار نيازمند نظارت بيشتر بر مطالب و حتي حذف بخشهاي سرگرمي و لينكهاي سكسي هم مي گردد و محدود كردن لينكهاي ضد مذهبي به تنهايي دردي را درمان نمي كند . از طرف ديگردر صورت اعمال تغيير هاي گسترده تر هم ديگر بالاترين مثل اكنون پرمخاطب و متنوع نخواهد بود و قطعا همين امر به شانس كمتر آن براي جذب افراد مد نظر آقاي يحيي نژاد مي انجامد.
به هر حال نمي توان با قطعيت در اين مورد نتيجه گيري كرد ، چرا كه شايد بالاترين سياستهاي پشت پرده اي هم داشته باشد كه ما از آن غافل باشيم، شايد آقاي يحيي نژاد قصد داشته باشند كه در كنار تغييرات در حوزه ي لينكهاي مذهبي براي جذب نويسندگان و افراد سرشناس امتيازهايي را نيز به آنها اعطا كنند ، اين امتياز مي تواند يا مالي باشد و يا يك امتياز نمادين شبيه به همان طرح ثبت و تاييد هويت كردن اين افراد باشد ، طرحي كه سال قبل هم جنجال زيادي را در بالاترين به پا كرد و تقريبا به تنش هايي مشابه روند فعلي بين تيم مديريت و كاربران سايت منجر شد.

 


در يك خانواده ي مذهبي متولد شدم، البته نه از آن مذهبي هايي كه هر عمامه به سر ننه مرده اي را امام و مرجع مي دانند و مي شود يك شبه حجت الاسلامي را جاي آيت الله رنگ كرد و به آنها قالب نمود. به هيچ وجه از اين خبرها نبود و براي خودمان كلاس خاصي داشتيم ، از جمله اينكه تنها رفرنس هاي غير حكومتي را منابع معتبري مي دانستيم و بر همين مبنا هم بزرگترهاي خاندان بعد از مرحوم شريعتمداري مرجع ديگري اختيار نكردند و جوانترها هم انصافا در اين دوران قحط المراجع ( البته از نوع غير پاچه خوار و كاسه ليسش )همواره سعي مي كنند كمال دقت را در انتخاب مرجع به كار ببرند، اما خب، طفلكي ها دست روي هرعمامه اي مي گذارند توزرد و شكري و شيرين از آب در مي آيد ، حالا بگذريم كه سر چند مرجع هم از جمله ميرزا جواد و بهجت را خورده اند و از اين رومن هميشه مصرانه از آنها تمنا مي كنم كه شانس خود را بر روي خامنه اي نيزامتحان كنند.

با همه ي اوصافي كه ذكر شد در خانه ي ما نماز و روزه همواره جايگاه و منزلت ويژه اي داشته اند و من نيز از همان دوران طفوليت به كسب لوازم و ابزارآلات مختلف براي اداي اعمال ديني و حفظ قرآن تشويق و ترغيب شدم. اما علي رغم تلاشهاي فراوان تا نه سالگي جز سه سورك حمد و توحيد و كوثر علوم قرآني ديگري فرا نگرفتم و شواهد بي استعداديم در زمينه ي امور ديني مايه ي تاسف و تاثر همگان گشت. با وجود ناكامي من در عرصه ي مستحبات هنوز والدينم به طور كامل از من قطع اميد نكردند و شبانه روزكوشش نمودند تا با توصيف نعمتهاي بهشتي و محنت هاي جهنمي ، ذهن و روان مرا براي اداي واجبات آماده كنند ، تا اينكه سرانجام تلاشهايشان به ثمر نشست و در يك غروب غم انگيز پاييزي بر سر سفره ي افطار با اعلام اينكه فردا به كله ي گنجشك اكتفا نكرده و روزه ي كامل خواهم گرفت شوري حسيني در منزل به پا كردم. به اين ترتيب فرداي آن روز با انرژي گرفتن از هندوانه هايي كه زير بغلم داده بودند اولين روزه ي زندگيم را به جا آوردم و همزمان به در آوردن پدران پدر و مادر محترم نيز مشغول گشتم، ازبس كه از دو ساعت مانده به افطار، مانند كسي كه اسلحه را روي شقيقه اش مي گذارد و مدام تهديد مي كند كه ماشه را مي كشد، يك ليوان آب را نزديك لبانم نگه داشتم ومثل طوطي تكرار كردم : بخورم ، بخورم ، مي خورما. آن بنده خداها هم مرتب التماس مي كردند : ننننننننه دخترم ، فقط دو ساعت نه يه ساعت مونده ، حيفه به خدا ، نخور . البته گاهي هم كه بيش از حد كفري مي شدند با غضب مي گفتند : به جهنم ، بخور تا بري جهنم. در اين هنگام من ابروهايم را با شيطنت بالا مي انداختم و مي گفتم : نه ،نمي خورم . اما دقيقه اي بعد دوباره همان آش و همان كاسه مي شد . به هر حال آن روز سپري شد و من روزه ام را با تنقلات حاصله از باج گيري و اخاذي افطار كردم ، بطوري كه به شدت مايه ي حسادت خواهر و برادرم گشتم اما خدا را هزار بار شكر كه نه من به اندازه ي يوسف مظلوم و بي دست و پا بودم و نه تا كيلومترها در نزديكي خانه ي مان چاهي بود.

بالاخره دوران خوش لوس و ملوس شدن ما به سر رسيد و بعد از چند صباحي چادر سفيدي سرمان كردند و به جاي خطبه، شعر و دكلمه اي خواندند و ما به يكباره همينطوري بيخود و بي جهت مكلف به نماز و روزه شديم. بعد از آن جشن تكليف اوضاع عوض شد، احساس مي كردم كه بزرگ و خانم شده ام و اگر نماز و روزه ام را شوخي بگيرم جدي جدي به جهنم مي روم وديگرهرگز دستم به لواشكها و پفكهاي بهشتي نمي رسد. با اين حال ميل و علاقه ي خودجوش من به انجام محسنات و واجبات ديري نپاييد و در اواسط ماه رمضان اولين سال از مكلف شدنم تجربه ي ناهنجاري اولين بذرهاي آتئيسم را در وجودم رويانيد. آن روز چند ساعت مانده به افطار براي بازي با دوستم سيما و برادرش امير به خانه ي آنها رفتم . مادرشان در را به رويم باز كرد، سيما با پدرش بيرون رفته بود و خانه نبود ،ولي چون امير از مدرسه برگشته بود وارد شدم و آرام و سربه زير جلوي تلويزيون نشستم . لحظاتي بعد امير در حالي كه ساندويچي به بلندي شمشير لينچان داشت و گازهايي به گندگي گازهاي يك اژدهاي گرسنه از آن بر مي داشت تشريف آورد و به فاصله ي اندكي كنارم نشست. براي يك آن بوي دل انگيز ادويه و خيار شور و كالباس از مجراي دماغم تا اعماق مغزم نفوذ كرد و نمي دانم چه فعل و انفعالاتي صورت گرفت كه به طرفـة العيني كوير خشك و برهوت دهان من تبديل به آبشار نياگاراگشت. مرتب آب دهانم را به سمت معده ام پمپ مي كردم ، اما اين آبهاي هوس تمامي نداشتند ، انگار كه چشمه اي از زير زبانم جوشيده شده باشد. كم مانده بود كه از شدت حسادت و عصبانيت اشكم در بيايد . بالاخره طاقت نياوردم و با لحن طلبكاري به امير گفتم : ببينم تو چرا روزه نمي گيري ؟ امير در حاليكه يك نگاهش به من و نگاه ديگرش به ساندويچش بود با دهان پر و به زحمت گفت : من هنوز به سن تكليف نرسيده ام هنوز چهار سال مونده پونزده سالم بشه . با فيس و افاده گفتم خودم مي دونم و بعد از شدت استيصال و عصبانيت نا خودآگاه زبانم را از دهانم بيرون آوردم و به او دهن كجي كردم . امير با بد جنسي خنديد و گفت : روزه ت باطل شد نبايد زبونت رو بيرون مياوردي.
ديگر تحمل آن وضعيت زجرآور را نداشتم . خداحافظي نكرده و با حالت قهر از خانه ي آنها بيرون آمدم و با تمام بغض و خشم و نفرت كودكانه ام به خانه ي خودمان پناه بردم . مادرم در آشپزخانه مشغول تدارك افطار بود . بي مقدمه و مانند ديالوگهاي فيلمهاي هندي با لحني احساسي گفتم : مامان چرا ؟ چرا امير الان مي تونه روزه ش رو بخوره، تا چهار سال ديگه هم مي تونه بخوره ،ولي من مجبورم گرسنگي بكشم. اين چه جور عدالتيه كه اون مي تونه هر وقت دلش خواست يه ساندويچ به اون گندگي رو بخوره و تازه جهنم هم نره ولي من بايد به خاطر يه جرعه آب گلوم بسوزه. لحظه اي صورتم را خيس اشك احساس كردم . انگار تمام آن آبهايي كه قورت داده بودم ،به جاي دهانم بدون آنكه خبر داشته باشم ،از چشمانم سرريزمي شدند. مادرم كه حسابي غافلگير شده بود چيزي نگفت. از آشپزخانه بيرون زدم و با همه ي افسردگي و خشمم به دفتر خاطراتم پناه بردم و يك شكايت نامه ي عريض و طويل از بي عدالتي خداوند نوشتم . هر چند كه در آن لحظه دلم مي خواست سر تا پاي خدا را زير فحش و ناسزا بگيرم اما با اين حال ادب را در همه ي جمله هايم رعايت كردم كه نكند خدا خشمش بگيرد و با كشتن پدر و مادرم مرا تنبيه كند. به هر حال خدا را قلدر تر از اين حرفها مي ديدم كه زور من به او برسد. آن روز سخت در سكوت و انزواي من سپري شد ،فردايش برايم ساندويچ كالباس گرفتند و با اين توجيهات كه دخترها قويتر و با اراده ترند و براي همين زودتر بايد گرسنگي و تشنگي بكشند ، در صدد شيره ماليدن به سرم بر آمدند. من هرچند در ظاهر قانع شده بودم اما هربار كه عقل و هيكل امير را با خودم مقايسه مي كردم ، دوباره همان حس نارضايتي از خدا و بي انگيزگي براي نماز و روزه به سراغم مي آمد. چنان كه اگر سيب سرخ حوا آدم را از چشم خدا انداخت ، ساندويچ كالباس امير هم خدا را به كل ازچشم من انداخته بود.

 

سالهاست كه در كشور ما طنابهايي كلفت و ضخيم مذهب را به طور گسست ناپذيري به حكومت پيوند داده اند، طنابهايي كه به دستان روشنفكران مذهبي از رشته هاي ساده دلي و سطحي بيني توده هاي مذهب زده تنيده شده اند و دائما دوام و كيفيت آنها توسط مجتهدين و آيت الله ها با سلاح تهديد و انذار ازعاقبت مرتدين و محاربين مراقبت مي شود . طنابهايي كه اگر در پي اطاعت از اوامر عقلي و زير پا گذاشتن احكام شرعي هوس پاره كردنشان به سرمان بزند ، گذشته از زخمي كردن دستانمان ممكن است كه به دور آنها بپيچند و بند اسارتمان شوند و يا اگر زياد سرسختي و مقاومت نشان دهيم وبه اصطلاح خودمان پرروبازي درآوريم بسيار محتمل است كه فراتر از دستانمان به دور گلويمان حلقه شوند و طناب دارمان گردند.
اگرما تنها با خشونت عريان فقيهان روبرو بوديم پاره كردن اين طنابها كه بيشتر از هرچيزي نياز به چاقوي بران فهم و آگاهي عمومي دارد، تا اين حد مشكل و دست نيافتني نمي شد. اما متاسفانه در مسير حركت ايران به سوي سكولاريسم با راه بندان بزرگتري به نام روشنفكران مذهبي روبرو هستيم كه همواره با دادن آدرسهاي عوضي و دستكاري تابلوهاي راهنما سبب گمراهي و طولاني تر شدن راه مي گردند و شور و شوق حركت را از بطن جامعه مي ربايند. اين جماعت با اين بهانه كه چشمان خو گرفته به تاريكي مردم مذهبي ايران طاقت نورو روشنايي آزادي خالص و بي شرط و شروط را ندارند ، مفاهيمي چون دموكراسي را در زير سايه ي اعتقادات و باورهاي مذهبي خود قرار مي دهند وبا خلق سايه روشني از آنها به گمان خود براي خلايق مذهبي قابل تحمشان مي سازند.حال اگر در اين ميان بنده ي بي خدايي هم جسارت كند و بپرسد كه پس تكليف نامسمانان و اقليت هاي مذهبي و حتي مذهبي هايي كه آزادي را رها از بندواجراي بند بند حقوق بشر را رها از تحريف مي خواهند چه مي شود به احتمال زياد با يك پاسخ همواره در آستين از سوي جماعت رو شنفكرين مذهبي مواجه خواهد شد و آن هم اين است : در كشور مذهبي ما كه اكثريت مذهبي و دين دار هستند بايد دموكراسي ديني برقرار باشد و اين همانا عين دموكراسي است !
اينجا اگر بنده ي صالح و عافيت طلبي باشي ، بايد به خاطر مصلحت انديشي و عمق استدلالي كه در پس اين پاسخ نهفته است يا قانع شوي و يا حداقل تظاهر به قانع شدن كني، اما اگر سمج تر از اين حرفهاهستي مي تواني با افزودن كمي چاشني جسارت به سماجت، براي چند پرسش ديگر نيز مزاحم افكار مشعشع آقايان و خانمهاي روشنفكر مذهبي شوي . مثلا مي تواني بپرسي كه روشنفكران عزيزآيا مفهوم دموكراسي حكومت اكثريت با رعايت حقوق اقليت نيست؟ اگر جوابتان بلي است آيا در دمو كراسي مورد نظر شما حق آزادي بيان و تبليغ عقايد براي يك دگرانديش وجود دارد ؟ آيا يك كافر ، يك غير مسلمان يا حتي يك غير شيعه حق كانديد شدن در انتخابات را دارد ؟ آيا دموكراسي ديني شما تاب موهاي بي حجاب و شانه هاي عريان يك زن را دارد ؟ اصلا يك سوال اساسي و آن هم اينكه از كجا معلوم كه همه ي اكثريت مذهبي ، خواهان حكومت مذهبي هستند؟ آيا ملاك شما براي جمهوري اسلامي خواهي ايرانيان ، طلبه هاي حوزه هاي علميه هستند كه اگر دل در گرو حكومت مذهبي هم نداشته باشند ، نانشان در گروي اين نوع حكومت است؟ يا نه ملاكتان اين طلبه ها به اضافه ي بسيجي هايي هستند كه همانند مارهايي كه در آستينتان پرورانده باشيد حتي خودتان هم از گزند نيشهايشان در امان نيستيد؟ آه، ببخشيد فراموش كردم كه پيرمردان و پيرزناني كه در طاقچه هاي خانه شان جز مفاتيح و قرآن كتاب ديگري را ندارند ( آنهم اكثرا به دليل بي سوادي نه براي قرائت بلكه براي تبرك ) را به همراه بخشي از مذهبي هاي معتدل به ليست اكثريت شما اضافه كنم. شايد اين اهمال من از آن جهت باشد كه گمان مي كنم خيلي از اين مذهبي هاي غير حكومتي كه هنوز به نظام اسلامي دلبسته اند براي حفظ دينشان از بي حرمتي و سواستفاده چه بسا صدها بار راحت تر از شما به جدايي مذهب از حكومت رضايت دهند. در هرحال تصورنمي كنم كه اكثريت تعريف شده ي شما در برابر جوانان رها از دغدغه هاي مذهبي و ساير اقشار جامعه كه پيه ي حكومت مذهبي به تنشان ماليده شده است ، چندان از وزن سياسي و اجتماعي بالاتري برخوردار باشند. بنابراين آيا انصاف است كه فشر فعال و پوياي جامعه كه خواهان يك حكومت انسان محور و نه الله محورند قرباني تنگ نظري هاي كساني شوند كه با توجيه امر به معروف و نهي از منكر سرك كشيدن در خلوت ترين و خصوصي ترين حريم هاي زندگي ديگران را حق جايزخود مي دانند.
آقايان و خانمهاي روشنفكر از نوع مذهبي آيا به من حق نمي دهيد كه آزاد انديشي شما را به خاطر بال و پر دادن به متعصبين و متحجرين زير سوال ببرم و حتي شما را هم در سلاخي شدن تنوع افكار در زير تيغ تعصبات مسئول بدانم ؟ آيا شما نقش كساني را ايفا نمي كنيد كه با سپردن قوه هاي سه گانه به دامان مذهب اسلحه به دست خشونت طلبان مذهبي مي دهند و آنقدر متعصب هستند كه حتي از زخمي شدن خود هم ابايي ندارند؟ آيا نبايد به اين متهمتان كنيم كه هرچه با تلاش بسيار از مزاياي جداشدن نهاد دين از حكومت براي مردم مذهب زده ي ايران رشته ايم، به يك آن با تحريف مسائل و سانسور حقايق پنبه مي كنيد و با همان پنبه سر آزادي را ميبريد؟ آقايان و خانمهاي روشنفكر مذهبي شما را به خدايتان كمي تفكر كنيد اما خواهشا اينبار بدون درنظر گرفتن تعصبات مذهبيتان فقط و فقط براي اعتلاي كشورتان و درمان دردهاي هموطنانتان بينديشيد.

 

ياد آن روزهاي نخستين بعد از كودتاي انتخاباتي به خير، كه جنبش سبز نيرومند و هدفمند بذرهاي خودباوري و اميد را در دلهاي ما رويانيده بود و در مقابل ولي امر مسلمين جهان را در نماز تزوير به منبر ذلت و التماس وناله كشانيده بود. دوراني كه مذهبي و غير مذهبي ، تحريمي و غير تحريمي ، اصلاح طلب و غير اصلاح طلب ، در كنارهم ، روزها خيابانها را با اتحاد و شجاعت خود فتح مي كرديم و شبها با فرياد الله اكبر و مرگ بر ديكتاتور جشن پيروزي را بر فراز پشت بامها برگزار مي نموديم. ياد آن روزها به خير كه همه ي نقابهاي دروغ و تزوير را از چهره ي حكومت ديني كنار زديم و به دنيا گفتيم كه احمدي نژاد نماينده ي ايران نيست بلكه عصاره اي از نهايت حماقت و رذالت است كه خواسته و ناخواسته گربانگير ملت ما شده است ، ملتي كه احترامشان براي دموكراسي و آزادي را با مايه گذاشتن از جان و آزادي خود براي پس گرفتن رايشان نشان دادند اما صد دريغ و افسوس كه حتي به آنها اجازه داده نشد كه لااقل ( به جای خامنه ای و چماقداران همدستش ) خودشان نويسنده ي پرده ي پاياني اين خيمه شب بازي مضحك انتخاباتي نظام شوند
به هر حال عمر آن دوران به ياد ماندني كه همه صرف نظر از هر عقيده و جناحي در يك چيز متفق القول و متحد بوديم و آن ابطال انتخابات وبركناري احمدي نژاد بود به سر رسيد و زماني كه علي رغم همه ي هزينه هاي داده شده اين هدف حاصل نشد جنبش سبز وارد يك مرحله از تظاهرات بي هدف ( اعتراض به خاطر اعتراض ) و به دنبال آن خانه نشيني و ركود گشت. پس ناخواسته فرصتي مهيا شد تا درسهايي را كه خوانده بوديم مرور كنيم ، دور اشتباهاتمان خط قرمزي بكشيم ، موفقيتهايمان را پررنگتر كنيم وبه اين ترتيب بر اساس تجربه هاي ديروز براي فرداهايمان برنامه ريزي كنيم . اما متاسفانه ما كه چندين ماه با خون خود مشقهايمان را نوشته بوديم و تاولهاي پاهايمان از طي كردن مسير مكتبهاي خياباني هنوز كه هنوز است خوب نشده اند ، در مرحله ي مرور كم آورديم .
ما باختيم، نه به ديكتاتور حقيقي و حقير كنوني ، بلكه به ديكتاتورهاي بزرگ و مهار نشدني درونمان باختيم .با سطحي نگري تمركزمان را از روي دشمن اصلي و واقعي برداشتيم و به دنبال يافتن خائن و مزدور صف سبزها را به هم ريختيم و از هم گسستيم . هركسي كه زبان به انتقاد گشود، گذشته از صواب و ناصواب بودن سخنانش ، فوري در خلوص نيتش ترديد كرديم و شديم مثل بسيجي ها كه خودشان را به مخلص و غير مخلص طبقه بندي مي كنند . چارچوبي براي اتحاد مشخص نكرديم و يا آنقدر چارچوب اتحاد را تنگ نموديم كه جايي براي بحث و تعامل با گروههاي متفاوت نگذاشتيم و جالب آنكه مدعي تكثرگرايي هم گشتيم . گويا فراموش كرديم كه اتحاد فقط بر مبناي اهدافي روشن و عمومي صورت مي گيرد نه بر سر اهداف جناحي و حذف كردن و منزوي كردن منتقدين و مرددين . به جاي اينكه به جذب قشر خاموش جامعه بپردازيم با عدم نقدپذيري وعدم تحمل مخالفين همه ي روشني ها و چراغهايي كه رنگ نورشان با رنگ سبز دلخواه ما تفاوت داشت را بي رحمانه خاموش كرديم . با هخا بيني و مزدور بيني منتقدين و تحقير خارج نشين ها كمربندي از جنس خودخواهي به دور جنبش كشيديم و حلقه ي سبزها را روز به روز تنگتر كرديم و به جاي وسعت بخشيدن به ديدمان و بحث بر روي راهكارها ي اعتراض مهمترين مسئله و دغدغه مان اين شد كه آيا ندا از اول قصد راي دادن نداشت يا فرصت راي دادن براي او مهيا نشد؟!
به جاي اينكه روحي تازه در تن خسته و رنجور جنبش بدميم ، با بلاهت به تقسيم ارثيه بر سر اين كالبد در حال احتضار مشغول شديم و گاه در نتيجه ي يك تقسيم ناعادلانه جنبش را فقط و فقط از آن اصلاح طلبها دانستيم و بقيه را متهم به فرصت طلبي و موج سواري كرديم . شايد از اين نكته غافل بوديم كه تنها زماني بحث استفاده يا سو استفاده مي تواند مطرح گردد كه جنبش در مرحله ي اقتدار باشد و در وضعيت كنوني دعوت براي توجه به قوميت ها و عقايد مختلف ،نه براي فرصت طلبي، بلكه تنها براي كمك به رشد جنبش و از روي دلسوزي براي حال ايران و مردمانش است. در هر حال عده اي نا آگاهانه راه پيروزي را درمقدس سازي و ديكتاتوري كلامي يافتند و غافل شدند كه اگر من مي خواهم سبز باشم براي منفعت جويي يا مقدس پنداشتن رنگ سبز نيست ، بلكه فقط به اين خاطر است كه راه پيروزي را در يك اتحاد روشن و شفاف مي بينم ومعتقدم كه تقويت كردن همين جنبش سبز، كه كم و بيش در داخل و خارج شناخته شده ،بهتر از آن است كه تا مدت زماني نامعلوم به انتظار تولد جنبش ديگري از رنگي ديگر بنشينيم ، پس تمنا مي كنم لطفا اجازه دهيد كه به سبز بودن و سبز ماندن افتخار كنيم .

 


ديكتاتورهاي مذهبي فعلي كه تقريبا سي سال قبل سوار بر جهل توده ها گشتند و از منبرهاي موعظه در مساجد به مسندهاي قدرت در مجالس نقل مكان كردند ، مسلما محال است كه به سادگي از دلارهاي نفتي چشم بپوشند و به سياق عهد پيشين به همان خمس و زكات و اندك اجرتهاي روضه خواني رضايت دهند. اين جماعت آنقدر جيبهايشان از حماقت خرافه پرستان پر از پول شده است كه مزدور ها را بسيج كنند و نامش را محافظين خودجوش انقلاب و ولايت بگذارند و آنچنان قدرت يافته اند كه صحنه هاي هتك حرمت انسانيت را زير امواج پارازيت محو و مغشوش كنند و به جاي آن در صدا و سيماي سياه و كريهشان براي قرآنهاي سوخته نشده سينه بدرند و نوحه سرايي كنند.
بنا براين در چنين اوضاع و شرايط نابساماني شكستن تنديس جنون و ظلم ديكتاتوري مذهبي، كه يك مافياي نظامي به ضرب چماق و اسلحه روز و شب از آن پاسداري مي كنند، قطعا بسيار ناممكن و دشوار به نظر خواهد رسيد، ولي اگر يك آن همه ي سياهي هاي ناشي از ياسها و ترسها را از زمينه ي افكارو انديشه هايمان حذف كنيم مي توانيم به راه حلي ساده و روشن براي حل معادله ي چند مجهولي فروپاشي اين نظام ديكتاتوري برسيم ، راه حلي به نام اتحاد ، اتحادي فرا عقيدتي و فرا قوميتي كه همه ي مخالفين استبداد و اختناق را براي رسيدن به اهدافي مشترك و انساني كنار هم قرار دهد. اتحادي همراه با اعتماد ، اعتماد به اينكه ديگر ابزار سياستمداران براي رسيدن به قدرت نخواهيم بود بلكه فقط همراه آنها خواهيم بود براي رسيدن به آزادي . اتحادي همراه با اعتماد تا مطمئن شويم كه در هنگام اعتراض و به وقت اعتصاب كنار هم خواهيم ماند واگرزماني در مسير رسيدن به آزادي زخمي شويم دستي هست كه بر روي زخممان بفشارد و قطره قطره ي خونمان را محترم بدارد.
امروز كه كارد ديكتاتوري مذهبي به استخوان همه رسيده است و حتي محرم ها و خودي ها هم طعم تحقير و عذاب زندان را چشيده اند و دردهايمان نه در قالب شعار بلكه حقيقتا مشترك شده اند ، بايدعزمي راسخ به كار بگيريم تا تمام ديوارهايي را كه حكومت در عرض اين سي سال با خشت هايي از جنس تعصب و تحقير بين ما و با كمك خود ما بنا كرده است فرو بريزيم. به گمانم امروزبايد با تكيه بر تجربه هاي تلخمان از تنها ماندن درك كنيم كه به هم خنديدن ديگر بس است ، به يكديگر تهمت تروريست و تجزيه طلب زدن ديگر كافيست ، تحميل عقايد و تعصبات مذهبي كافيست . بايد بفهميم كه امروز زمان باهم بودن است تا اگر زبان آزاديخواهي فارسها را بريدند ،درعوض فرياد ياشاسين آزادليق تركها ، بژی ئْازادی كردها و ...برقرار باشد تا همچنان خواب خوش از چشمان خامنه اي دور بماند.
اگر ما گوشهايمان را فراتر از نوع لهجه و زبان فقط به شنيدن و درك معنا و محتواي خواسته هاي انساني هموطنانمان عادت دهيم و آنها را از فيلتر تعصباتمان نگذرانيم تا اگر باب ميلمان نبودند حكم به اخراج و طرد همديگر دهيم ، آنگاه مي توانيم اين مار زخم خورده ي جمهوري اسلامي را از هرطرف ( تهران ،آذربايجان ، كردستان ، بلوچستان ، شمال و جنوب و ..) مورد حمله قرار دهيم تا چنان گيج شود كه حتي نداند به كدام سو بايد خيز بردارد . اگرما محور اتحادمان را برمبناي احترام به ذات و حقوق انساني يكديگر قرار دهيم ، شايد رهبران جنبش هم درك كنند كه بيانيه هاي سياسي يك جنبش ملي محملي براي ابراز خواسته هاي مشترك و توجه به همه ي قوميتها و همه ي عقايد است ، نه وسيله اي براي بيان ارادتهاي شخصي و قلبي آن هم به كسي كه اگر براي آنها محبوب باشد چه بسا براي عده ي زيادي منفور است . اگر ما نه بي حجابي را مايه ي شرم و رسوايي بدانيم و نه حجاب را مايه ي كم خردي و تحجر ، آنگاه رهبران ما مي توانند با جسارت از حق آزادي پوشش زنان دفاع كنند و از روي ترديد و درماندگي ، ناشيانه و مضحكانه، حجاب را بخشي از قانون اما برخورد با بي حجابي را بي قانوني قلمداد كنند!، طوري كه مايه ي تعجب و تاسف دوستان و تمسخر دشمنان گردند .( سخنان خانم رهنورد در مورد حجاب: http://www.rahesabz.net/story/21569/) سخن آخر اينكه اگر در سايه ي نه گفتن به ديكتاتورهاي درونمان باهم يكي شويم و باهم بمانيم و آنچنان بيشمار گرديم كه تعدادمان از شمارسربازان سيدعلي افزون است كه هيچ ، از تعداد سرنيزه ها و چماق هاي پاسداران سياهي هم بيشتر شود ، آنگاه تا آخر ماندن و ايستادن از آن ما خواهد شد و خواهيم توانست كه در نهايت پرچم آزادي را بر روي ويرانه هاي بيت رهبري بر افراشته كنيم .

 

هرچند كه سيد علي خامنه اي اولين باربعد از گذشت چند ماه از انتخابات از پياده شدن اصلاح طلبان از كشتي نظام سخن به ميان آورد ، اما با يك واقع بيني شجاعانه و مرور دقيق حوادث كم فراز و پرنشيب اين چند سال اخير مي توان به روشني دريافت كه پرو‍‍ژه ي خالص سازي متوليان حكومت ديني از خواص بي بصيرت ، از همان انتخابات 84 آغاز شده است و در حكومت سيد علي ديگر از آن سو سول بازي ها زمان شاه نداريم كه مي گفت آنهايي كه حزب رستاخيز را قبول ندارند بايد خانه و كاشانه ي خود را در خارج از كشور و يا در زندان بنا نهند، بلكه در دوران فوران عطوفت و رافت اسلامي اگر كساني قصد خروج از حزب ولايت و فرقه ي مصباحيه و مكتب احمدي نژاديسم را داشته باشند و قدرشناس مخلص اين تكثرگرايي اسلامي نباشند بي مقدمه و بي دردسر به دستور ناخداي پير از كشتي نظام به درياي آكنده از غير خوديها و مزدوران و عوامل استكبار جهاني و منافقين و محاربين و معاندين و... ريخته مي شوند تا سرانجام تلخ همه ي آن بي بصيرتهايي كه در تفويض حكومت از ديكتاتور بزرگ خميني كبير به ديكتاتور حقير امام خامنه اي ، مهر و امضاي آن امام غائب را درك نكردند و اين جانشيني برحق را نتيجه ي شعبده بازي و حيله گري رفسنجاني به حساب آوردند و بر مبناي همين حساب گمان كردند كه چيزي هستند و مدام چيز چيز كردند عبرت ديگران گردد.
در هر حال اصلاح طلبان از كشتي نظام كه بيشتر به كشتي دزداني مي ماند كه علاوه بر غارت سرمايه هاي ملي، آزادي و جمهوريت واخيرا راي ملت رانيز دزديده اند و نماد الله مدنظر آنها بر روي پرچمشان در مقايسه با تصوير اسكلت و جمجمه ي روي پرچم دزدان دريايي وحشت نا خود آگاه بيشتري در دل انسان ايجاد مي كند پياده شدند، آنهم پياده شدني كه نه با افتخار بلكه با اضطرار و نوعي اجبارهمراه بود . اين تازه شروع شوربختي آنها بود و قوم مورد غضب واقع شده ي اصلاح طلبان كه حقيقت مردود شدن خود را در نزد ناخداي پير بسيار دير درك كردند ، با اينكه قبلا ثابت كرده بودند موج سواران قهاري هستند ، متاسفانه اين بار قدرآن امواج خروشان و خشمگين مردمي را در خرداد 88 ندانستند و آنچنان كه بايد همراه و همسوي آنها نشدند، امواجي كه در پي خاموش شدن اندك سوسوي دموكراسي يعني همان كوتاي انتخاباتي نظام به خروش در آمده بودند اما نيرو و عظمتشان را از تلنبار شدن درد و خشم و نفرت سي ساله مي گرفتند .
نمي دانم چه شد كه اصلاح طلبان قدر اين فرصت تكرار نشدني را ندانستند و سوار بر اين امواج نشدند تا خود را بار ديگر به كشتي نظام و حتي كابين ناخدا برسانند . شايد ترسيدند كه مبادا ارتفاع و قدرت اين امواج ديگر از كنترل خارج شود و كل كشتي نظام جمهوري دزد، را با همه ي خودي ها و جناح هايش، زير آب كشاند . شايد موج شكني هاي گهگاهشان هم مولود همين ترسشان از ساختار شكني بود. اما آخر مردم كه در آن روزهاي نخستين جزرايشان به دنبال چيز ديگري نبودند . آنها كه ازموسوي نمي خواستند انقلابشان را پس بگيرد و تنهااز او تمناي پس گرفتن رايشان را داشتند. اين مردم كه صادقانه و خالصانه شانه هاي رنجورو استبداد زده شان را براي بالا رفتن و رسيدن به جايگاه رياست در اختيار اصلاح طلبان گذاشته بودند ، پس اين همه مماشات و مدارا ديگر براي چه بود ؟ شايد هم بي رمق بودن آنها براي رهبري امواج دليل ديگري داشت و اصلاح طلبان ساده انديشانه اميدوار بودند كه ناخداي پير بر حالشان ترحم آورد و به قدرشناسي نان و نمكي كه زماني باهم خورده اند قايقهاي نجاتي را به سمتشان روانه كرده و آنها را دوباره در كشتي نظام راه دهد. شايد آنها نمي دانستندو نمي دانند كه اگرهم زماني به واسطه ي شركت در انتخابات و يا جدا كردن راه خود از براندازها و مانند اينها اجازه ي ورود به كشتي نظام را بيابند ديگر دستشان هر گز به سكان هدايت اين كشتي نخواهد رسيد و از آنها تنها به عنوان خدمه هايي استفاده خواهد شد كه وظيفه شان اين است كه سطلي به دست گيرند و با خالي كردن آب از روي عرشه ي اين كشتي سوراخ غرق شدن آن را به تعويق اندازند. شايد اصلاح طلبان نمي دانستند كه مردم نمي توانند براي هميشه در يك نبرد نابرابر و دشوار با فاشيستي ترين و جنايتكارترين نظام كنوني دنيا در خط مقدم باشند و فرماندهانشان كه حركت در پشت سر سربازانشان را با شگفتي مايه ي افتخار مي دانند ،حتي از ارائه ي راهكار و راهبردهاي مبارزه هم دريغ كنند و به جاي تشكيل اتاقهاي فكري ،در پشت جبهه درايستگاه صلواتي بنشينند و مدام به روح امامشان صلوات و درود نثار كنند . شايد اصلاح طلبان نمي دانستند كه "شعار بكشيد ما را ما زنده تر مي شويم " مناسب حال همان دوران كشف عمامه در ماه و شهادت زدگي است و جوانان امروز زندگي را عزيز مي دارند و براي همين هم امروز ديگر حاضر نيستند براي آنهايي هزينه دهند كه بارها مصلحت نظام را بر منفعت ملت ترجيح داده اند و آنقدر ضعيف و سست هستند كه به پشتوانه ي يك جمعيت چند ميليوني هم نتوانستند رايشان را پس بگيرند. شايد آنها بي خبر بودند كه اين روزها مردم نمي ميرند كه زنده تر شوند، نمي ميرند كه خودشان به شهادت برسند و اسلام به عزت ، در ايران اشغالي ديگر براي آزادي غزه و لبنان نمي ميرند ، اين مردم تنها چيزي كه مي خواهند ساده ترين مفاهيم زندگي مثل آزادانه شادي كردن و دوست داشتن و لباس پوشيدن است ، چيزهايي كه فقط كساني كه اسير يك ديكتاتوري نظامي – مذهبي شده اند قدرشان را مي فهمندو لاغير.
اي كاش آگاهي اصلاح طلبان از روند بلوغ فكري و رشد خواسته هاي مردم بيشتر بود تاآنقدر ترديد و تعلل نمي كردند كه آن امواج نيرومند فرو نشينند و به جاي آن انفعالي دردناك ، كه بيشتر از جنس خستگي و افسردگي بعد از طوفان است تا آرامش قبل از طوفان ، بر جامعه حاكم شود ودرنتيجه امروزهاي آنها پر از تهديد اراذل و تقلاي بي حاصل گردد و امروزهاي ما پر از حسرت تكرارديروزهاي مملو از اميد به تغيير و تازه شدن. شايد تفاوت اصلاح طلبان و من و امثال من در اين باشد كه هراس آنها اززيستن در سرزميني است كه در آن ديگر حقيقت قرباني شريعت نشود و لي همه ي هراس ما از مردن درسرزميني است كه همچنان مزد گوركن از بهاي آزادي بيشتر است

 



جنگ سه سالهٔ داخلی بوسنی که فقط پانزده سال از پایان آن می‌گذرد یک نمونهٔ معاصرو تامل برانگیز از غلبهٔ تعصبات قومیتی و نژادی بر تمام پیشرفتهای فکری بشری در زمینهٔ گرامیداشت حقوق و برابری انسانهاست. نسل کشی‌ها و جنایات گسترده‌ای که در طول این جنگ به وقوع پیوستند تلنگری بودند بر انسان امروزی که تا نژادپرستی و قومیت گرایی وجود دارد نمی‌تواند به مختومه شدن همیشگی پرونده‌های جنایت علیه بشریت امیدوار باشد و این حقیقت تلخ را برجسته می‌کند که هرچند در ظاهرحیات سیاسی و اجتماعی نازی‌ها به پایان رسیده است اما در عوض علف‌های هرز نئونازیسم از بذرهای حماقت خودبرتربینی و خودخواهی انسان روییده‌اند. شاید بهتر باشد که برای درک و لمس بیشتر تبعات قومیت گرایی و نژادپرستی که حتی در عصر کنونی و با وجود نهادهای متعدد حقوق بشری از قدرتی جنون آمیز برای ویرانی بنیاد صلح و آرامش برخوردارند، جنگ بوسنی، دلایل شروع و نتایج مصیبت بار آن را به طور خلاصه بررسی کنیم.

کشور بوسنی و هرزه گوین با ترکیب قومیتی ۴۸% بوسنیایی، ۳۷% صرب و ۱۴% کروات طی برگزاری رفراندم استقلال در سال ۱۹۹۲ از کشور یوگسلاوی سابق جدا و مستقل شد. نتیجهٔ این رفراندم از طرف صربهای بوسنی غیر قانونی و غیر قابل استناد عنوان شد، چرا که اکثرا به دعوت محافل و انجمن‌های صرب آن را تحریم کرده بودند و همین تحریم و نپذیرفتن نتیجهٔ رفراندم دستاویزی برای صرب‌های بوسنی قرار گرفت تا باحمایت مالی و نظامی صربستان و مونتنگروی شعله‌های جنگ را بیفروزند. به این ترتیب تجزیه طلبان صرب به قصد اشغال مناطق صرب نشین و بوسنی شرقی و غربی و الحاق آن‌ها به صربستان برای تحقق رویای صربستان بزرگ نبردهای مسلحانهٔ گسترده‌ای را در سرتا سر کشور آغاز کردند. در مدت کوتاهی حکومت مرکزی کنترلش را بر روی کلیت کشور از دست داد و همزمان کروات‌ها نیز با حمایت کشور کروات نبردهای جدایی طلبانه‌ای را به قصد جدایی بخشهایی از مناطق بوسنی نشین و توسعهٔ مرزهای قومیتی خود به راه انداختند. از آنجایی که بوسنی‌ها ضعیف‌ترین محور جنگ را به خاطر مجهز نبودن و عدم آمادگی نظامی نیروهای بوسنیایی تشکیل می‌دادند، زمین‌هایشان هم برای کروات‌ها و هم برای صرب‌ها آسان‌ترین گزینه برای تصرف به شمار می‌آمدند. در مقابل صرب‌ها که از یک طرف مجهز به تجهیزات نظامی متعلق به ارتش ملی یوگسلاوی، باقی مانده از دوران قبل از استقلال، بودند و از طرف دیگر نقاط کلیدی چون نیرو گاه‌ها و کارخانه‌ها را در اختیار داشتند قوی‌ترین طرف درگیردر جنگ بودندو لذا کمترین خسارت را متحمل شدند.

بعد از گذشت دو سال از آغاز جنگ در سال ۱۹۹۴ با امضای توافق نامهٔ آتش بس بین کروات‌ها و بوسنی‌ها در زاگرب و تشکیل فدراسیون مشترک بوسنیایی و کراوات تحت عنوان فدراسیون بوسنی و هرزه گوین تعداد طرفین درگیر به دو طرف کاهش یافت و در ‌‌نهایت یک سال بعد‌تر در نوامبر ۱۹۹۵ در اثر فشار و می‌انجی‌گری نیروهای بین الممللی توافق صلح دیتون بین گروههای درگیرامضا شد و جنگ نافرجام و بیهودهٔ بوسنی بعد از تحمیل آسیب‌های مالی و جانی فراوان بر هر سه قومیت درگیر بویژه بوسنی‌ها پایان یافت.

در طی جنگ بوسنی ۲۹ میلیارد خسارت مالی بر این کشور تحمیل شد، ۱۷ هزار کودک کشته و ۱۸۰۰ کودک معلول گشتند، بالغ بر یک ملیون و سیصد هزار تن آواره و حدود ۹۷ هزار نظامی و ۴۰ هزار غیر نظامی کشته شدند. میزان تلفات وآسیب‌های وارد آمده بر بوسنی‌ها به علت ضعف نیروهای بوسنیایی از دو طرف دیگر بیشتر بود به طوری که حدود ۸۳ % از کشته‌های غیر نظامی را بوسنی‌ها، ۱۰% را صرب‌ها وفقط ۵% را کروات‌ها تشکیل می‌دادند. از‌‌ همان روزهای آغازین جنگ که بوسنی شرقی به تصرف صرب‌ها در آمد عملیات پاکسازی قومیتی با سوزاندن و غارت خانه‌ها، تخریب آثار و بناهای تاریخی و فرهنگی بوسنی‌ها و در سطح فاجعه آمیزتری با آواره کردن وقتل عام آن‌ها آغاز شد. آن دسته از زنان و مردان بوسنیایی هم که مشمول سطوح مرگبارپاکسازی نشده بودند از هم جدا و به اردوگاه‌ها ی مجزایی منتقل شدند. زنان و دختران بار‌ها در این اردوگاه‌ها از سوی فرماندهان وسربازان صرب مورد تجاوز و آزار جنسی واقع شده و علاوه بر صدمات روحی ناشی از جنگ، از بیماریهای جنسی و بارداری‌های ناخواسته نیز رنج می‌بردند. در کل در طول جنگ بوسنی ۲۰ تا ۵۰ هزار زن مورد تجاوز قرار گرفتند که حدود ۴۴ هزار تن از آن‌ها بوسنیایی بودند.

در درهٔ لاوشا که از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۳ در محاصرهٔ کروات‌ها قرار گرفته بود علاوه بر جنایتهای مستمر چون شکنجه و قتل و تجاوز در طی محاصره، تنها در عرض یک عملیات چند ساعته نزدیک به دو هزار بوسنیایی از نوزاد سه ماهه گرفته تا زن هشتاد و یک ساله قتل عام شدند. قتل عام لاوشا به همراه جنایتهای مشابه دیگر که از سوی کروات‌ها اعمال شد باعث گشت که آن‌ها نیز در کنار صرب‌ها توسط دیوان محاکمات جنایات بین المللی در یوگسلاوی سابق (ICTY) به پاکسازی نژادی سیستماتیک به منظور خالص سازی مناطق تحت تصرف محکوم گردند. با این حال فاجعه بار‌ترین جنایت در جنگ بوسنی مربوط به ژوئیهٔ ۱۹۹۵ و قتل عام ساکنین شهر سربرنیکا (srebrenica) واقع در بوسنی شرقی است که باوجودیکه از سوی سازمان ملل به عنوان منطقهٔ حفاظت شده اعلام گشته بود مورد حملهٔ نیروهای صرب واقع شد و در آن حدود ۸۰۰۰ مرد وپسر نوجوان غیرنظامی قتل عام شدند و تعداد زیادی از زنان نیز کشته و مجروح گشته و مورد تجاوز قرار گرفتند. عمق این جنایت به حدی بود که نیروهای ناتو را وادار به دخالت کردو به دنبال آن صرب‌ها وادار به پذیرفتن توافقنامهٔ صلح دیتون شدند.

هرچند که رادوان کاراجیج رهبرصربهای بوسنی در طی محاکمه‌اش در دادگاه لاهه با بی‌شرمی جنگ بوسنی را نبردی عادلانه و مقدس خوانده است اما واضح است که وقاحت هرگز نمی‌تواند جنایت را تطهیر کند و میزان حماقت و رذالت در جنگ بوسنی تا آن حد بود که انسان را از انسان بودنش شرمسار کند و قومیت گرایی و‌نژاد پرستی راپر رنگ‌تر از قبل خطوط قرمز خواسته‌های بشری قرار دهد، خطوط خونینی که در ورای آن جز سقوط انسانیت و به سخره گرفته شدن عواطف انسانی چیز دیگری وجود ندارد.

 

همیشه این موضوع برایم بسیارجالب وتعجب برانگیز بوده است که کسانی که از مطالب مذهب ستیزانه حمایت می کنند خیلی ساده انگارانه و سطحی نگرانه متهم به این می شوند که مامور حکومت هستند و رسالتشان تفرقه افکنی و ضربه به جنبش است . این موضوع جالب است چون گویا ما فراموش کرده ایم که در کشوری زندگی می کنیم که مذهب در آن شخصی نیست و جایگاهش نه در امن ترین مکان برای آن یعنی قلب و حریم خصوصی انسانها ، بلکه در لا به لای متون قانون اساسی و در نتیجه در جایگاه تعیین سرنوشت برای یک ملت است . گویا فراموش کرده ایم که بر مبنای همین مذهب حکم محاربه و سنگسار صادر می کنند و دست و پا می برند ونامش را اجرای حدود الهی می گذارند . یا شاید هم از یاد برده ایم که انسان تقلید نمی کند بلکه می اندیشد و متفاوت هم می اندیشد و تحمل این اندیشه های متفاوت یک تکثرگرایی عملی و نه فقط شعار گونه را می طلبد.
بله، من متفاوت از مذهبی ها می اندیشم ولی اصلی ترین دلیل حمایت من از مطالب ضدمذهبی صرف نظر از این تفاوت اندیشه این است که می خواهم به همه ی آنهایی که به بهانه ی کامل بودن دین بر طبل حکومت مذهبی می کوبند بگویم که اگرطرزتفکر من اشتباه دارد دین شما هم انحراف دارد و اگرعقل من ناقص است دین شما هم چندان کامل نیست ،لا اقل در این میان تفکر من پویاست و قابلیت تکامل دارد ولی نه دین شما قابلیت آپدیت شدن دارد و نه کتاب آسمانی تان قابلیت ویرایش ، پس چگونه است که من رشته ی تقدیرم را از دست خرد بگیرم و به دین شما بسپارم ؟ می خواهم همان عده برای لحظه ای خود را از بند این تعصبات و مقدسات پوشالی رها کنند و به این بیندیشند که جایی که صدها کاریکاتور از پیامبرشان می کشند وآب از آب تکان نمی خورد( چه رسد به اینکه آخرالزمان شود) دیگر اندیشیدن به درستی یا نادرستی تنوع طلبی جنسی پیامبر کفر نیست و دیگر شک کردن به اینکه سنگسار وحشیانه و غیرمتمدنانه است انسان را تبدیل به میمون و بوزینه نمی کند . می خواهم که این عده فقط اندکی جای اشتباه و نادرستی برای دینشان قائل شوند تا دیگر تلاش نکنند که مضحکانه دستاوردهای نیک بشری مثل دموکراسی و لیبرالیسم را با دین تطبیق دهند و اگر این تطبیق موفقیت آمیز نبود این مفاهیم را پوچ و زاید و حتی خطرناک بدانند. می خواهم آنهایی که تحمل و شجاعت نقد دینشان را ندارند دیگر نه تنها نخواهند که حکومت و سیاست را به دست این کودک نادان و بیش فعال بگذارند بلکه حتی دستش را گرفته و با تنبیه یا تشویق ، هر طور که می توانند ، در کنج مسجد و امام زاده سرگرمش کنند و از آسیب مصونش بدارند . چرا که تا زمانی که این کودک آنقدر گستاخ باشد که برای طرز پوشش من هم تصمیم بگیرد ناچارم که پا بر روی علاقه ام به مذهبی های آزاد اندیش بگذارم و با تمام نفرتی که از خامنه ای و جنتی و امثال آنها دارم چنان کشیده ای بر گوشش بزنم که خیال حکومت از سرش بپرد .
فقط امیدوارم که هم سنگرهای مذهبی ام که در مبارزه با فاشیسم مذهبی (نه مذهب ) کنارم ایستاده اند درک کنند که چرا از مذهبشان بیزار شده ام و در واقع بیزارم کرده اند و باور کنند که با تمام وجودم برای عقاید آزادیخواهانه (و نه مذهبی شان)احترام قائلم و هرگز، این را با صداقت کامل می گویم که هرگز خودم را از آنها به سبب متفاوت بودن عقایدم نه کمتر دانسته ام نه بیشتر و تمام مشکل من با مذهبی است که سوار بر چرخ و فلک قدرتش کرده اند و قصد پیاده کردنش راهم ندارند . ای کاش آنقدر بی انصاف بودم که همه ی مذهبی ها را با چوب تنفر از حکومت مذهبی برانم ووجدان خودم را راحت کنم و دیگر ناچار نباشم که از آنها بابت تحقیر و تخریب عقایدشان معذرت بخواهم . اما واقعیت آن است که نمی توانم تفاوت الله اکبر آن شهید سبز را که بر روی لبانش خشکید با الله اکبر های تروریستهایی که بهشت را به بهای خون می خرند نادیده بگیرم . نمی توانم فراموش کنم که دندانهای نوریزاد مذهبی به خاطر دفاع از آزادی من خرد شدند . من باید خیلی بی انصاف باشم که اشکهای مادر مذهبی ام برای بی پناهی و بیچارگی مادران فرزاد وسهراب را فراموش کنم .راستش من نمی توانم از مورد توهین واقع شدن عقاید آن دوست چادری ام که همواره به آزادی من در انتخاب نوع پوششم احترام گذاشته است احساس خرسندی کنم . همانگونه که نمی توانم هیچ وقت بعد از بحث های مذهبی که با دوستانم می کنم و پیروزی بامن همراه می شود احساس خشنودی کنم وبرعکس همواره از اینکه در این سرزمین مرده و بی دلخوشی تنها پناه و دلخوشیشان یعنی نماز و روزه و بهشت و مانند اینها را در نظر آنها کم ارزش و کمرنگ می کنم افسرده و ناراحت می شوم . در هر حال امیدوارم دوستان مذهبی ام درک کنند که من اگر مذهب گریز شدم دست پخت همین حکومتم نه سرباز ارتش سایبری آن ،هرچند که می دانم قبول این واقعیت برای عده ای تلخ و دشوار است.

 

1) در یک نگاه واقع بینانه نباید انتظار دستاورد بزرگ و خاصی را از این روز داشته باشیم، چرا که از یک طرف سرکوبهای گسترده و سرخوردگی های ناشی از تظاهرات بدون نتیجه، جمعیت معترضین فعال را کاهش داده و از طرف دیگر حکومت هم به خوبی راههای مقابله ی روانی و فیزیکی با مخالفینش را فرا گرفته است .بنابراین بهتر است که از هم اکنون روی جنبه های روحیه بخش حضور و خواسته ها و شعارهای عملی تاکید کنیم وسقف اتظاراتمان را متناسب با داشته ها و توان خودمان تعیین نماییم .
2) مخالفین حکومت شامل طیف گسترده ای از احزاب و گروههای سیاسی می شود که طبعا بر روی شعارهای متفاوتی ،از یاحسین میرحسین گرفته تا مرگ بر جمهوری اسلامی، تاکید دارند. پس چه خوب است به جای اینکه چندین شعار مختلف با صداهای ضعیف سر داده شوند یک شعار مشترک و موردتوافق با صدای بلند فریاد شود تا بتوان از حداقل نیروها برای ضربه زدن به حکومت و رساندن خواسته ی خود به گوش دیگران بیشترین استفاده رو برد.
3) تاکیدو تبلیغ برروی شعارهای رادیکالی مثل مرگ بر اصل ولایت فقیه ممکن است که از همین الان نوعی ترس و اضطراب ناخودآگاه را در مردم ایجادکرده و آنها را برای حضور مردد کند. هرچند که در عمل هزینه ی شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه با شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد یکسان است اما از لحاظ روانی در اثر تبلیغات سی و یک ساله ی حکومت از نگاه عمده ی مردم شعار اول ساختارشکنانه و پرهزینه به نظر می رسد اما شعار دوم فاقد این ویژگی هاست .
4) به توافق رسیدن بر روی یک شعار مشترک می تواند تظاهرات را هدفمند کند و به مردم انگیزه ی حضور را بدهد. خواسته ی آزادی زندانیان سیاسی به علت ساختار شکن نبودن می تواند از سوی آقای موسوی و شیخ کروبی به عنوان مطالبه ی اصلی مردم در روز ایران (قدس ) مطرح شود تا به این ترتیب مردم بعد از مدتها یک تظاهرات هدفمند را تجربه کنند و انگیزه ی حضور در راهپیمایی های بعدی هم در آنها تقویت شود.
5) دفاع جانانه از زندانیان سیاسی و بها دادن به آنها می تواند هزینه ی زندانی کردن مخالفین را برای نظام بالا ببرد و بنا بر این فعالین سیاسی و نهاد های مدنی با تکیه بر پشتوانه ی مردمی می توانند با آزادی عمل بیشتر و عزم قویتری از حقوق سیاسی و اجتماعی مردم دفاع کنند.
6) آزادی همه ی زندانیان سیاسی از اسانلو گرفته تا نوریزاد و زید آبادی صرف نظر از عقاید و منش های سیاسی آنها می تواند تلاشهای سی ساله ی حکومت برای بی اهمیت کردن جان و آزادی انسانها را تا حد زیادی نقش بر آب کند . به عبارت دیگر خواسته ی آزادی زندانیان سیاسی می تواند ارزشهای انسانی و احترام به حقوق اولیه ی انسانها مثل آزادی را در بین مردم رواج دهد و یک اتحاد فراعقیدتی را بین همه ی ایرانیان بر پایه ی احترام به حقوق وارزشهای انسانی را پایه ریزی کند.

 

شاید دفاع هیچ کسی از حقوق پایمال شده ی مردم در انتخابات 88 برای حکومت درد آورتر از دفاعیه های محمد نوری زاد در قالب نامه های سرگشاده اش نبوده است . انتقادهای محمد نوری زاد خامنه ای را بر آن واداشت که به ریزش ها اعتراف کند ودر پی آن ابلهانه و ترحم برانگیزانه خودش را به رویش طرفداران متعصبش دلخوش گرداند . آن نگاه انسانی که باعث شد نوری زاد در مقابل جهل و ظلم بایستد، تمام تقسیم بندیهاو شکافهای حاصل از این رژیم غیر انسانی (مذهبی و غیر مذهبی، خودی و غیرخودی، انقلابی و ضدانقلابی ) را درنوردید و همچون تیری برقلب خامنه ای نشست . برای نوریزاد این که جناح مخالفش یعنی اصلاح طلبان از فرمان خامنه ای ( که تا آن زمان به او ارادتی قلبی و خالصانه داشت )سرباز زده بود مهم نبود ، اینکه معترضین همگی ظاهر مذهبی نداشتند مهم نبود ، اینکه سرنوشت منتقدین سلطنت خامنه ای کمتر از زندان و شکنجه نیست مهم نبود ، تنها برای او پایمال شدن حق انسانهای سرزمینش و مسئولیتش در برابر وجدان انسانی اش اهمیت داشت . این آزاد مرد مذهبی فریاد وا اسلاما را وانهاد و به یاری انسانیت شتافت و همین برای نظام ضد انسانی که همیشه ایدئولوژی را برتر از جان و روان انسان بر شمرده بود سخت گران آمد. بر خلاف مراجع و روحانیت قدرنشناس که همیشه از عدل و انصاف و ظلم ستیزی دم زده اند ولی به وقت عمل پشت خاکریز مصلحت سنگر گرفته اند نوریزاد نه تنها از این سنگر بیرون آمد، بلکه از سیم خاردار تقیه هم با درد و رنج عبور کرد تا بتواند هویت انسانی به اسارت گرفته شده اش را از چنگ دزدان اندیشه و تفکر انسانی برهاند . به راستی که نوری زاد زیباترین نماد سیر و سلوک انسان در مسیر انسانیت است و یکی از آزاد مردانی است که نگذاشت شجاعت بیشتر از این در پس مصلحت بی جلوه شود و آزادی را برای ما معنا و زندگی کرد. او تاوان نگاه انسانی اش را به حکومت جور و جهل پرداخت و در عوض مزد جاودانه شدنش در تاریخ استبداد ستیزی ایران را دریافت کرد . قطعا دموکراسی و آزادی در ایران هرگز دینش را به نوری زادها ، زیدآبادی ها ، توکلی ها و همه ی آنانی که در این وادی تاریک و هراسناک با شجاعت روح خسته ی انسانیت را نوازش دادند فراموش نخواهد کرد .

 

نارضایتی مردم از حکومت دینی و سلطنت فقیهان هرگز تا به این حد ملموس و فراگیر نبوده است . نگرانی مردم از آینده ی کشور، فشار ناشی از تحریم ها، اوضاع نابسامان اقتصادی و کاهش امنیت و آزادی های اجتماعی روی هم رفته بهانه هایی قوی برای کشاندن مجدد مردم به اعتراضات خیابانی و اعتصابات هستند، اما تا زمانی که این بهانه ها با امید به تغییر همراه نشوند نمی توانند تاثیر خود را آنچنان که باید بگذارند . واقعیت این است که به هدررفتن قویترین پتانسیل تغییر یعنی حضور مردم در تجمعات اعتراضی (خواسته یا نخواسته) به دست اصلاح طلبان سبب شد که اکثریت مردم امید و اعتماد به نفس خود را ازدست بدهند و به این نتیجه برسند که پایه های این نظام محکمتر از آن است که بتوان با دست خالی و فقط از طریق مبارزات مدنی به تغییر آن دل بست .
امروزمردم برای بازگشت به خیابان نیاز دارند که آلترناتیوی غیر از اصلاح طلبان برای تغییر داشته باشند، درواقع قدرت اصلاح طلبان و تمایل آنها برای تغییر از دید عمده ی مردم زیر سوال رفته است و آنها دیگر حاضر به خطر کردن در زیر پرچم این جناح از حکومت مذهبی نیستند. برای ایجاد این آلترناتیو جایگزین لازم است که سکولارها برای خود سازماندهی مستقل ، منشور عملکردی مستقل و نماینده و رهبر مستقلی داشته باشند و در نتیجه سکولاریسم جدی تر و ریشه ای تر از قبل جایگاه خود را در محافل سیاسی ایران باز کند و برای خود دارای شناسنامه و هویتی شفاف شود. چرا که تنها تشکیل یک جبهه ی مستقل و منسجم از سکولارهاست که می تواند نیروهای خاموش مایل به تغییر را از حالت سردرگمی و انفعال خارج کند و مسیری امتحان نشده ( بر خلاف اصلاح طلبی ) و هدفمند را پیش پای آنها بگذارد. بعد ها به پشتوانه ی همین نیروهای به حرکت در آمده که ترسیم روشنی از هدف مبارزات و فعالیتهای خود دارند می توان سکولاریسم را آرام آرام به عمق جامعه ی ایران تزریق کرد و آن را تبدیل به خواسته ای تردید ناپذیر و شعاری غالب کرد. در غیر این صورت ایستادن نیروهای سکولارپشت سراصلاح طلبان نمی تواند چندان به بازگشت مردم به عرصه ی اعتراضات مدنی کمک کند و اگر هم فرصتی برای بروز اعتراضات پیش بیاید امکان هدر رفتن مجدد آن در اثر دلبستگی اصلاح طلبان به حکومت اسلامی و نیز توجیه نشدن مردم در مورد نیاز به سکولاریسم به عنوان پیش زمینه ی آزادی بسیار زیاد است. در واقع تنها یک سکولاریسم هویت دار است که هم می تواند از موج سواری جناحهای قائل به حکومت مذهبی و استفاده از سکولارها به عنوان سیاهی لشکر مانع شود و هم خواسته و ارمانی بزرگ وقوی را به مردم بدهد که در صورت حضور میلیونی مجدد در تجمعات ،دیگر سنگر مبارزه را به امید اصلاح و تغییر رویه ی حاکمان دینی رها نکنند و به چیزی کمتر از تغییر قانون اساسی به قوانینی سکولارو منطبق با حقوق بشر راضی نشوند . بنابراین سازماندهی و انسجام سکولارها در مرحله ی اول برای کشاندن مردم به بطن مبارزات مدنی و بعدها برای گرفتن نتیجه ای مثبت از این مبارزات شدیدا ضروری است .

 

سی و یک سال قبل ، دادگاه انقلاب شعبه ی 57 : به رای رهبر کبیر انقلاب ، فرزانه ترین امام قبیله ی تحجر سکولاریسم به زیر تیغ رفت و دموکراسی هم به حبس ابد محکوم گشت تا مبادا آزادی آن مخل مبانی اسلام شود. برای اجرای حکم سکولاریسم را از یار جدایی ناپذیرش ،دموکراسی ، جدا کردند و روانه ی سلول انفرادی نمودند. او بارها در این سلول مورد تجاوز جهل واقع شد ، صورت زیبایش زیر نعلین فقیهان لگدمال گشت . متعصبان نابینا بر پیشانیش داغ خیانت به ولایت را زدند و بارها تن بی رمقش را بر بالای چوبه ی دار بردند. این شکنجه ها سکولاریسم را از نفس انداختند طوری که به گمان اینکه مرده است رهایش کردند و بر مزارش احمقانه پای کوبیدند ،در حالیکه خبر نداشتند این مبارکترین عنصر زاییده ی عقل بشری را هرگز مرگی وجود ندارد .
چندین سال از این محاکمه گذشت ، سحر و طلسم امام قبیله ی تحجر با مرگش بی اثر گشت ، رسانه های نیمه رها از بند سانسور حکومت دینی موج نیرومندی از بیداری را در بین ایرانیان ایجاد کردند و مردم ناگهان به یاد آوردند که اصلا برای چه چیزی انقلاب کرده بودند . عطش دموکراسی خواهی بر جان جوانان افتاد و همه جا از گم گشته ای به نام دموکراسی سخن به میان آمد. کم کم این موج آگاهی می رفت که پایه های اسلام سیاسی و تخت ولایت را به لرزه در آوردو این خطررا اصلاح طلبان – گروهی بر خاسته از قبیله ی تحجر ولی با پای بندی کمتر به مرامنامه ی خونین این قبیله – به خوبی احساس کردند.بنابراین ترفندی اندیشیدند و به ناچار حکم به آزادی مشروط دموکراسی دادند. شرط این آزادی وصلت دموکراسی با عروسی زشت و فرتوت به نام دین از همان قبیله ی تحجر بود . لذت تماشای طلوع آفتاب بعد از دوران تاریک زندان همراه با خبر دروغین مرگ سکولاریسم سبب شد که دموکراسی در نهایت عهدش را با سکولاریسم در هم بشکند و تن به این پیوند نامبارک بدهد . در نتیجه زندگی مشترک زوج دموکراسی دینی آغاز شد و مردم مردد و امیدوار به انتظار تولد فرزندی به نام آزادی از آنها نشستند .
روزها گذشت ،ولی دین عقیم تر از آن بود که این آرزو را بر آورده کند و همین او راهر روز از دموکراسی دورتر می کرد . علاوه بر این با گذشت زمان عدم تفاهم ها بیشتر خود را نشان می داد . دموکراسی جوان و زیبا بود و این با دین پیر و زشت ناهمساز بود. دموکراسی در سالگرد ازدواجشان همه را به ضیافت فرا می خواند اما دین فقط به مسلمانان خودی اذن ورود می داد . دموکراسی مرد سیاست بود وبا دین ،این پیرزن اهل نماز و مسجد ،در یک کلام نمی ساخت . این اختلاف ها ادامه داشت تا اینکه یک سال قبل در پی خیانت دین به دموکراسی در انتخابات خونین 88 پیوند بین این زوج کاملا ازهم گسسته شد . هم چنین همزمان با آن خونهای زیادی به تن بی جان سکولاریسم تزریق شد و تمناهای زیادی برای بیدار شدنش در گوشش فریاد شد. بالاخره انتظار سر آمد و بعد از یک کمای طولانی پلکهای سکولاریسم به هم خورده شد و علائم بازگشت به زندگی در او ظاهر گشت. امروز سکولاریسم زنده و بیدار شده است . شکنجه گران بار دیگر به سلول او هجوم برده اند و اینبار با شدت بیشتری بر نابودیش کمر بسته اند .
دموکراسی گریزان از دین در پشت زندان برای آزاد کردن سکولاریسم و در آغوش گرفتن یار زخمی و رنجورش با نهایت توان خود مبارزه می کند . در این بین ریش سفیدان اصلاح طلب که ازبد روزگار خود نیز مورد غضب رییس جدید قبیله ی تحجر واقع شده و بنابراین در کنار دموکراسی و نه در مقابل آن قرار گرفته اند سعی دارند به هر ترفندی که شده است دموکراسی را برای دادن یک فرصت دیگر به دین راضی کنند . آنها روزی سکولاریسم را متهم به دین ستیزی می کنند تا او را از چشم بیندازند و روز دیگر با تغییر آرایش دین به آن چهره ای رحمانی و دوست داشتنی می دهند تا بتوانند دوباره او را به دموکراسی وصله بزنند .هرچند که به نظر نمی رسد که دموکراسی این بار ضجه های دردناک معشوقش را از یاد ببرد و فراتر از آن پا روی خون کسانی بگذارد که برای زنده کردن عزیز او جان داده اند .

 

ممنونم که از لحظه ی تولد جنبش سبز تا به امروز صبورانه در کنار هموطنان محبوستان در زندان جنایت و جهالت ایستادید و همراه با آنها برای شکستن میله های این زندان مبارزه کردید. ممنونم که نگذاشتید صدای ما در میان عربده های مزدوران فاشیسم و برده های جهل گم شود وهمزمان با ما آزادی را فریاد زدید تا صدایمان بلندتر به گوش مدعیان دفاع از حقوق بشر برسد. ممنون که کابوس نوچه ها و عمله های دیکتاتور در خارج از خاک میهن شدید و اجازه ندادید که با خیالی آسوده و با خدعه و نینرنگ خود را صدای ملت ایران جا بزنند. ممنون که نگذاشتید معصومیت و مظلومیت ندا در حصار فضای مجازی حبس شود و تصویر چهره ی به خون نشسته ی او را به هر رهگذری نشان دادید و فریاد زدید که آگاه باشید که این است پایان تلخ حق خواهی در ایران. ممنون که اندوه تنهایی و غربت باعث نشد که غربت و بی کسی ما را در سرزمین خودمان از یاد ببرید و پا به پای ما آمدید که هیچ حتی گاهی از ما جلوترهم زدید و ترغیب و تشویقمان کردید که بر سرعت گامهایمان بیفزاییم . یعنی به قول عده ای بی خبر از اوج اختناق و توحش حکومت خواستید که لنگش کنیم اما نه به قول من، که من این شتاب و تعجیل را به پای بی تابیتان برای آزادی وطن می گذارم نه بی خبری از درد تاولهای پاهایمان . دوستان خارج از کشورم به خاطرهمه ی لحظات مقدسی که در کنارمان ماندید و با ما اشک ریختید و لبخند زدید ، بغض کردید و امیدوار شدید و امیدوارمان کردید از شما ممنونم اما امروز می خواهم که کمی با شما بیشتراز دردهایمان بگویم . می دانید، این روزها قفسها را تنگتر کرده اند طوری که با اولین قدم سرمان به میله ها کوبیده میشود و زمین می خوریم ،دهانمان را چنان محکم دوخته اند که نفس کشیدن هم برایمان دشوار شده است چه رسد به اینکه فریاد زنیم و داد از این همه بیداد برآریم . می دانید، اینها گستاخ تر شده اند ، چوبه های دار را دوباره بر پا کرده اند ،می خواهند زنی بی دفاع را سنگسار کنند ،می خواهند ما را نا امید و مرعوب کنند و بگذار صاف و صادقانه بگویم که من ( دیگران را نمی دانم ) اما من کمی نا امید شده ام . هنوز نترسیده ام اما نا امید شده ام که مبادا دوباره همانند روزهای بعد از 18 تیر78سرخورده و خانه نشین شویم ، مبادا که دوباره فراموشمان کنند و گمان برند موجی ضعیف بودیم که از پس صخره های تحجر و توحش بر نیامدیم و بی حاصل فرو نشستیم . در این روزهای نا امیدی تنها امید من به شماست ، می خواهم به همه بگویید که جنبش انسانی و آزادی خواه ما هنوز زنده است . به دنیا بگویید که ما صخره ها را سست کرده ایم و مجالی می خواهیم تا یکبار برای همیشه فاشیسم را از سرزمینمان بیرون کنیم . برگذاری همایش های هدفمند ، تجمعات اعتراضی ، راه اندازی کانال ماهواره ای و ... هر کاری که صلاح می دانید بکنید فقط فراموش نکنید که این هموطن کوچک شما تمام آرزویش این است که قبل از مردنش فقط یک گاز ، یک گاز کوچک از آن میوه ی ممنوعه ی آزادی نصیبش شود . فراموش نکنید که یک دست من در بند دیو استبداد است و دست دیگرم در دستان شما ، لطفا نگذارید که طعمه ی استبداد شوم .

 


1 ) التزام و اعتقاد عملی به شعار حکومت سکولار نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشترداشته باشد .
2) خارج نشین باشد تا بیانیه های پوست کنده بدهد و لذا بی نیاز از شرایط سنج و مفسر و احیانا ماله کش شود.
3)عدم سو پیشینه ی انقلابی : سابقه ی انقلابی نداشته باشد یا اگر دارد ازهمان بریده های اول انقلاب باشد یا اگرهم دلش نیامده خودش راببرد لا اقل به بریدن سر دیگران متهم نباشد .
4) از احزاب ترور پرور نباشد و کلا مبارزه ی مسالمت آمیز را مقدم بدارد اصلا به خاطر محکم کاری بهتر است که با دیدن خون و خونریزی غش و ضعف بر او غالب شود .
5) دنده عقب نرود ولطفا به جای برگشتن به مسیرهای طی شده تخته گاز تا خط پایان براند .
6 ) هی از خارج بیانیه ندهد که لنگش کنید ولی بی زحمت یک ملت را هم لنگ بیانیه هایش نکند .
7 ) ترجیحا طرفدار عصر طلایی هیتلر و دوران نقره ای پینوشه نباشد چون نظر شخصی من نیست که مهم نباشد ناسلامتی نظر رهبر یک جنبش است .
8 ) از لحاظ سنی بین 40 تا 80 سال داشته باشد البته با ارائه ی گواهی معتبر مبنی بر نداشتن آلزایمر و برخورداری از سلامت کامل عقلی این میزان تا 90 سال قابل افزایش است .
9 ) شرط معدل وجود ندارد ولی کلا بهتر است زیردیپلم باشد اما مدرک دکتری نقلبی نداشته باشد وگرنه این شریعتمداری تا یک سال کپی مدرکش را در صفحه ی اول کیهان چاپ می کند.10 ) ترجیحا خوشکلتر از احمدی نژاد باشد تا ازکاریزمای قویتری برخوردارشود اگر هم یک چیزی در مایه های جورج کلونی باشد که دیگر نور علی نور می شود

 

"اینها همه مثل همن ، مگه تو دوره ی موسوی نبود که از ترس چماقدارای بسیجی نمی تونستی دیرتر از نه شب پاتو از خونه بذاری بیرون. مگه این هاشمی همون هاشمی نیست که یه عمر ثروت این مملکت رو غارت کرده حالا اومده مدعی حقوق مردم شده، مگه کروبی زندان مخفی نداشته که حالا داره برای زندانی های سیاسی اشک تمساح میریزه، ای بابا همه ی این دادو بیدادها به خاطر تک خوری احمدی نژاد و سپاهه این وسط خون جوونای مردم هدرمیشه " نمی دانم که شما نیز عباراتی از این قبیل را شنیده اید یا نه . ولی من به نوبه ی خود اینها و نظیرشان را گذشته از راست و دروغ بودنشان بارها از زبان برخی اطرافیان و دوستانم شنیده ام و تنها جوابی که به آنها داده ام این بوده است که هدف اصلی این اعتراضها نه روی کار آمدن اصلاح طلبها بلکه جدایی دین از سیاست است تا شاید نور امیدی در چشمانش برق زند و دیگر مرا متهم به سادگی و جوزدگی نکنند. از این عبارات نا امیدانه تنها این واقعیت را می شود درک کرد که مردم به اصلاح طلبان اعتماد ندارند و این عدم اعتماد در مرحله ی اول دست آورد سرخوردگی مردم از دوران اصلاحات است، دورانی که دولت اصلاحات از بر آوردن خواسته های سیاسی ،اجتماعی و اقتصادی مردم عاجز ماند ونهایتا قشر کم آگاه جامعه را در انتخابات 84 به سمت فردی عوام فریب از جناح بنیادگرا که دم از آزادی و عدالت می زد هل داد .هرچند که این ناامیدی از اصلاح طلبان با گذشت چهارسال از دولت احمدی نژاد و عملکردهای غیرقابل قبول او برای قشر آگاه جامعه رفع نشد اما باعث شد که مردم بار دیگر از سر ناچاری به اصلاح طلبان پناه آورند، پناه آورندگانی که می دانستند شعارمردم سالاری سرابی بیش نیست و اصلاح طلبان تنها مردم داری بلدند، تنها می توانند یک تصویر مبهم و دروغین از دموکراسی بسازند و مردم را پای آن بنشانند تا حکومت دینی را نه بزور چماق که با ترفند رافت و عطوفت اسلامی سرپا نگه دارند . در هرحال مردم همین مردم داری را به خرافه سالاری و نظامی سالاری ترجیح دادند وحاضر شدند که برای آن هزینه ای در حد رای دادن در یک انتخابات مضحک و پرنقص بپردازند. اما ناگهان همان تصویر خیالی از دموکراسی هم فرو ریخت واحمدی نژاد ناباورانه پیروز خیمه شب بازی شوم نظام دینی شد . مردم در میان بهت و نا باوری فریاد زدند که رایشان کجاست ،از موسوی خواستند که رایشان را پس بگیرد اما نمی دانستند که رایشان را با گلوله و چاقو پس می دهند .ناباورانه از خود می پرسیدند مگر نه اینکه طبق اصل 27 آنها حق تجمع داشتند پس چرا حتی سکوتشان را برنتابیدند ؟مگر میزان رای ملت نبود پس چرا رایشان که سهل است خون و آزادیشان هم بی ارزش شمرده شد ؟ گویا که فاشیسم مذهبی دیگر از فیلم بازی کردن خسته شده بود و چهره ی زشت خود را هر روز در جایی نشان می داد روزی در کوی دانشگاه ،روزی در خیابان کارگر شمالی، روزی در کهریزک و ...
تحریمی ها گفتند که دیدید حق با ما بود ولایت فقیه را چه به انتخابات مردمی ،هرچند که خیلی هاشان کنار رای به تاراج رفتگان ایستادند و خون دادند . بعضی هاهمان عباراتی را که گفتم بر زبان آوردند گاه آمدند و گاه با نگرانی ولی امید به پیگیری خبرهای تظاهرات بسنده کردند ، ولی عده ای همچنان حاضر شدند که برای همین اصلاحات شکست خورده تا آخر بایستند . اما این اوایل کار بود رفته رفته که دیو استبداد عصیانتر شد و شمشیر را از رو کشید خیلی ها ترسیدند و بریدند، خیلی ها نا امید شدند و بریدند و عده ای هم ترسیدند و هم نا امید و ناچار به گوشه ی انزوا خزیدند . جنبش اعتراضی خانه نشین شد و اندک کسانی که هنوز امید و اعتقادی به تغییر در نظام حتی از نوع اصلاح طلبی اش داشتند در خیابانهای وسیع شهر پراکنده و کم توان شدند .امروز که بیش از یکسال از آغاز بزرگترین حرکت اعتراضی مردم در نظام دینی می گذرد مهمترین پرسشی که داریم این است :واقعا چگونه می توان دوباره روحیه ی مبارزه را دراین مردم نا امید و بی اعتماد بیدار کرد ؟ واقعیت این است که مردم دیگر برای بیانیه های موسوی سر شوق نمی آیند چون برای هزینه ای مثل خون دادن و اسارت باید هدفی روشن داشت و پشت سر رهبری ایستاد که میدانی هم هدف با تو است و تورا هرگز از مسیرت منحرف نخواهد کرد و تا آخر کنارت خواهد ایستاد . اینجاست که احساس نیاز به چنین رهبری بیشتر خودش را نشان می دهد رهبری که مردم بتوانند محکم و راسخ پشت سر او بایستند و مطمئن باشند که خونشان به هدر نخواهد رفت ، چون دیگر هدف این رهبر چیز گنگی به اسم جمهوری اسلامی رحمانی نیست بلکه آزادی به مفهوم کامل و روشن آن برای هر ایرانی است .

 

من از تجزیه طلبها بیزارم چون من یک ایرانی ترکم ولی آنها می خواهند هویت ایرانیم را از من بگیرند و مرا ترک ترکیه یا جمهوری آذربایجان کنند. آنها می خواهند بر تن زخم خورده ی ایران زخمی دیگر بزنند طوری که دیگر توان بلند شدن نداشته باشد. من از تجزیه طلبها بیزارم چون به خون همه ی آنهایی که در راه میهن پرستی جانشان را از دست داده اند خیانت می کنند به خون ستارخان که آزادی را برای همه ی ایران می خواست نه فقط آذربایجان. من از ترسوهایی که علاقه ی هم زبانانم به تیم تراختورو خواستن حقوق مدنی شان در قالب هواداری از این تیم را برای اهداف تجزیه طلبانه ی خود مصادره می کنند بیزارم. من از تجزیه طلبها بیزارم که جرات رویارویی با حکومت دیکتاتوری را ندارند و به دروغ و نیرنگ مسئول حقوق نادیده گرفته شده ی ترکها را هموطنان غیر ترک جلوه می دهند، هموطنانی که شلاق هایی که از استبداد و دیکتاتوری خورده اند اگر از ترکها بیشتر نباشد کمترهم نیست. من از تجزیه طلبها بیزارم چون می خواهند روزی را بیاورند که هموطنانم به دامان دیکتاتوری پناه ببرند تا مبادا فروپاشی حکومت به فروپاشی ایران بینجامد .آنها باعث می شوند فاشیسم آسوده باشد از اینکه آزادی خواهان را برابر جوانان ترک معترض قرار داده و خود نظاره گر نابودی بی دردسر مخالفینش است . جوانان ترکی که با وعده های پوچ تجزیه طلبها سرابی ازآزادی و دموکراسی ساخته اند ولی از سرنوشت کردهای ترکیه بی خبرند، بی خبرند که صرف رسمی بودن زبان ترکی آزادی نمی آورد .
من هم حق تحصیل به زبان مادری را حق نه فقط ترکها بلکه هرانسانی می دانم و از تمسخر واقع شدن زبانم دررسانه ی غیر ملی می رنجم اما هرگز سودای جدایی در سر ندارم چون پیوندی عمیق و ناگسستنی با میلیونها ایرانی دیگر در سرتاسر ایران مرا به این خاک پایبند می کند . من ماندن و مبارزه کردن را انتخاب کرده ام نه فرار و جدایی را و تا آخر هم دست در دست هم میهنانم خواهم ایستاد تا روزی که ایران آزاد شود آزاد برای همه با هر زبان ومذهب و قومیتی.

 

این جنبش آزادی خواهی است که می تواند هر ایرانی را که دغدغه ی انسانیت و احترام به حقوق انسانی دارد زیر چتر خود بگیرد . جنبشی که زن و مرد ، مسلمان و غیر مسلمان ، فارس وغیرفارس و بالاو پایین شهری را در کنار یکدیگر قرار می دهد. چون به نیازها ی انسانی همه ی اینها پاسخ می دهد هرچند که این نیازها ممکن است بسیار متفاوت باشد . جنبشی که در آن عالیترین مفاهیم انسانی چون ایثار به اوج تبلور خود می رسد تا جایی که یک مرد از آزادی پوشش زنان ، یک مسلمان از حقوق شهروندی بهایی ها ، یک فارس زبان از حق تحصیل به زبان مادری سایر اقوام و یک شخص مرفه ازتامین نیازهای اقتصادی قشر کم در آمد حمایت می کند . زیرا یک آزادی خواه آزادی و عدالت را تنها برای منافع خود و برای غا لب کردن عقاید خود نمی خواهد بلکه آزادی را فقط به خاطرنیاز انسانها به آزادی صرف نظراز هر جنس و نژاد و زبانی طلب می کند. در جنبش آزادی خواهی رهبری از آن اصول حقوق بشر است ، چارچوب و خطوط قرمز فعالیتها روشن است و آن مخل آزادی و امنیت انسانها نبودن است . در این جنبش دیگراضطراب فریب خوردن و خود فریبی را نداریم چون نه تنهاهدف که گذشته و حال رهبریت آن (اصول حقوق بشر ) شفاف است و می دانیم که در این جنبش هیچ کس نمی بازد یا هزینه هایی که داده می شوند به هدر نمی روند چون این هزینه ها همه در کوتاه کردن مسیر رسیدن به آزادی و نه صرفا در راستای یک جنگ قدرت صرف می شوند. در این جنبش به دنبال مسلط کردن یک ایدئولوژی مبهم و جدید نیستیم برای همین می دانیم که در آینده نه پشیمان خواهیم بود و نه مورد سرزنش فرزندانمان واقع خواهیم شد . در جنبش آزادیخواهی به دنبال استقرار قانونی منطبق بر اصول انسانی و حقوق بشر هستیم که آزمون خود را به خوبی پس داده است ودر ایران هم به عنوان زادگاه اولین منشور حقوق بشرقطعا می تواند نتایج درخشانی به بار آورد .

 

آیا من یک مزدورم اگر بپرسم مگر در آن دوران شکنجه نبود زندانی سیاسی نبود تجاوز نبود که هنوز عده ای خواهان بازگشت به آن دوران هستند . اصلا مگر در دهه ی شصت به رای ملت احترام گذاشته شد که همان عده امروز به فکر حرمت به رای مردم افتاده اند . مگر در دوران طلایی امام نبود که دگر اندیشان و مخالفین را تا آنجا که می توانستند کشتند و آنها را هم که نتوانستند به آغوش بیگانه هل دادند . آیا من یک تفرقه افکنم اگر بپرسم مگر در دهه ی شصت نبود که با چماق بر سر زنها چادر کردند و مگر جز این است که فقط گشت ارشادهای این دوران اسید و تیغشان کمتر است . مگر در دوران طلایی امام نبود که عزت ایران را با گروگانگیری دیپلماتها زیر پای خط امامی ها له کردند که امروز مدعیان بازگشت به آن دوران از بر باد رفتن آبروی ایران به دست احمدی نژاد گله می کنند .آیا نباید بپرسم معماران خاوران که امروز برای شهدای گمنام انتخابات 88 می گریند چگونه خواهان بازگشت به دوران اولین بنیانگذار گورهای دسته جمعی در تاریخ معاصر ایران هستند .تفاوت دورا ن طلایی با این دوران مگر جز این است که اگر آن موقع خانه ات را برای پیدا کردن یک ویدئو زیر و رو می کردند امروز شسته رفته تر فقط پارازیتها را به جنگ تهاجم فرهنگی می فرستند . آیا من یک مامور اطلاعاتم اگر بپرسم عده ای که امروز از حمله ی نظامی بیمناکند پس چرا در برابر ریخته شدن خون هم وطنانمان در یک جنگ بیهوده ی هشت ساله سکوت کردند تا مبادا کام امامشان زهرآگین نشود. بی شک مزدورتر خواهم بود اگر بگویم که شاید جنگ دوران طلایی برای ثبات نظام بود ولی جنگ امروزبی شک به سقوط نظام خواهد انجامید .
به گمانم این همه پرسش برای اثبات جرمم کافیست هرچند که من از این همه برچسب نمی رنجم فقط افسوس می خورم از این که قلمهایمان را در دوران طلایی شکستند تا این نصف قلمها برای نوشتن از آرمانهای بلند کفایت نکند و ناچار به اندکها تسلیم شویم .

 

بیش از یکسال از شکل گیری جنبش سبز گذشت جنبشی که در روزهای آغازین با حضور میلیونی مردم خبر از تحولی نزدیک در آینده ی کشورمان را می داد وهمه را به سرنگونی زودهنگام حکومت دیکتاتوری امیدوار کرده بود . ولی امروز حتی حضور یک صد هزارنفری مردم در تظاهرات خیابانی رویایی دور از حقیقت می نماید و با دید واقع بینانه اعتصاب هم از سوی اکثریت مخالفین استقبال نمی شود .عده ای دلایل این رکود را از یک طرف حجم گسترده ی خشونت از سوی حکومت و از طرف دیگر نبود رهبری منسجم می دانند . قطعا خشونت یک عامل مهم است اما این سوال را به ذهن می آورد مگر مردمی که در 18 تیر آمده بودند در خرداد قمه به دستها و چماقداران اسلحه به دست را ندیده بودند ؟ مگرهمین مردم از کهریزک خبر نداشتند که در روز قدس میلیونی آمدند و درعاشورا خیابانهای تهران را تسخیر کردند ؟ در مورد نبود رهبری هم می توان این نکته را خاطر نشان کرد که این جنبش از همان آغاز هم رهبر نداشت و حتی در روز عاشورا بدون بیانیه و دعوت از سوی موسوی و کروبی پا به میدان نبرد با دیکتاتوری گذاشت .

هرچند تاثیر عوامل یاد شده را نمی توان در کمرنگ شدن جنبش انکار کرد،امابه نظر می‌رسد که عاملی مهمتر یعنی هدفمند نبودن جنبش در این میان نقش اصلی را در حضور نه چندان قوی سبزها در روزهای اخیر بازی می کند . جنبش سبز در روز اول هدفی مشخص داشت و آن ابطال انتخابات بود اما با پدیدار شدن چهره ی فاشیستی حکومت و رسوا شدن آن در داخل و خارج در طی حوادث بعد از انتخابات هدفهای عده ای از سبزها از شعار رای من کو فراتر رفتند در حالی که عده ای دیگر خود را در قالب همان شعارهای انتخاباتی حبس کردند و حتی بعضی ها از ترس تغییرنظام کنار کشیدند تا مبادا دود این تغییر به چشم خود آنها هم برود .طوری که امروز سبزها دارای هدفهای چند گانه ای هستند وهمین نزاع بر سر سقف خواسته ها این احتمال را دارد که به فروپاشی درونی جنبش منجر شود .

به این ترتیب به نظر می رسد که اولویت اول توافق بر سر خواسته ای است که منافع همه ی ایرانیها را از هر عقیده و مذهبی و از هر قوم و زبانی دربرگیرد. در واقع اگر بدانیم که دقیقا چه می خواهیم آن وقت می توانیم با اتحاد و انگیزه ی بیشتری در کنار هم برای رسیدن به آرمانی مشترک تلاش کنیم .

 

درباره‌ی من

عکس من
سحر
مي نويسم تا بگويم كه می‌انديشم، می‌انديشم پس هستم، من در یکی از تاريك‌ترين و تنگ ترين دالان‌های تاريخ هستي يافته‌ام، همانجا كه به نيستی‌ها هم رحم نمی‌كنند، اما باز سرخوش از آنم كه هنوز هستم.
مشاهده نمایه کامل من

دنبال کننده ها