سی و یک سال قبل ، دادگاه انقلاب شعبه ی 57 : به رای رهبر کبیر انقلاب ، فرزانه ترین امام قبیله ی تحجر سکولاریسم به زیر تیغ رفت و دموکراسی هم به حبس ابد محکوم گشت تا مبادا آزادی آن مخل مبانی اسلام شود. برای اجرای حکم سکولاریسم را از یار جدایی ناپذیرش ،دموکراسی ، جدا کردند و روانه ی سلول انفرادی نمودند. او بارها در این سلول مورد تجاوز جهل واقع شد ، صورت زیبایش زیر نعلین فقیهان لگدمال گشت . متعصبان نابینا بر پیشانیش داغ خیانت به ولایت را زدند و بارها تن بی رمقش را بر بالای چوبه ی دار بردند. این شکنجه ها سکولاریسم را از نفس انداختند طوری که به گمان اینکه مرده است رهایش کردند و بر مزارش احمقانه پای کوبیدند ،در حالیکه خبر نداشتند این مبارکترین عنصر زاییده ی عقل بشری را هرگز مرگی وجود ندارد .
چندین سال از این محاکمه گذشت ، سحر و طلسم امام قبیله ی تحجر با مرگش بی اثر گشت ، رسانه های نیمه رها از بند سانسور حکومت دینی موج نیرومندی از بیداری را در بین ایرانیان ایجاد کردند و مردم ناگهان به یاد آوردند که اصلا برای چه چیزی انقلاب کرده بودند . عطش دموکراسی خواهی بر جان جوانان افتاد و همه جا از گم گشته ای به نام دموکراسی سخن به میان آمد. کم کم این موج آگاهی می رفت که پایه های اسلام سیاسی و تخت ولایت را به لرزه در آوردو این خطررا اصلاح طلبان – گروهی بر خاسته از قبیله ی تحجر ولی با پای بندی کمتر به مرامنامه ی خونین این قبیله – به خوبی احساس کردند.بنابراین ترفندی اندیشیدند و به ناچار حکم به آزادی مشروط دموکراسی دادند. شرط این آزادی وصلت دموکراسی با عروسی زشت و فرتوت به نام دین از همان قبیله ی تحجر بود . لذت تماشای طلوع آفتاب بعد از دوران تاریک زندان همراه با خبر دروغین مرگ سکولاریسم سبب شد که دموکراسی در نهایت عهدش را با سکولاریسم در هم بشکند و تن به این پیوند نامبارک بدهد . در نتیجه زندگی مشترک زوج دموکراسی دینی آغاز شد و مردم مردد و امیدوار به انتظار تولد فرزندی به نام آزادی از آنها نشستند .
روزها گذشت ،ولی دین عقیم تر از آن بود که این آرزو را بر آورده کند و همین او راهر روز از دموکراسی دورتر می کرد . علاوه بر این با گذشت زمان عدم تفاهم ها بیشتر خود را نشان می داد . دموکراسی جوان و زیبا بود و این با دین پیر و زشت ناهمساز بود. دموکراسی در سالگرد ازدواجشان همه را به ضیافت فرا می خواند اما دین فقط به مسلمانان خودی اذن ورود می داد . دموکراسی مرد سیاست بود وبا دین ،این پیرزن اهل نماز و مسجد ،در یک کلام نمی ساخت . این اختلاف ها ادامه داشت تا اینکه یک سال قبل در پی خیانت دین به دموکراسی در انتخابات خونین 88 پیوند بین این زوج کاملا ازهم گسسته شد . هم چنین همزمان با آن خونهای زیادی به تن بی جان سکولاریسم تزریق شد و تمناهای زیادی برای بیدار شدنش در گوشش فریاد شد. بالاخره انتظار سر آمد و بعد از یک کمای طولانی پلکهای سکولاریسم به هم خورده شد و علائم بازگشت به زندگی در او ظاهر گشت. امروز سکولاریسم زنده و بیدار شده است . شکنجه گران بار دیگر به سلول او هجوم برده اند و اینبار با شدت بیشتری بر نابودیش کمر بسته اند .
دموکراسی گریزان از دین در پشت زندان برای آزاد کردن سکولاریسم و در آغوش گرفتن یار زخمی و رنجورش با نهایت توان خود مبارزه می کند . در این بین ریش سفیدان اصلاح طلب که ازبد روزگار خود نیز مورد غضب رییس جدید قبیله ی تحجر واقع شده و بنابراین در کنار دموکراسی و نه در مقابل آن قرار گرفته اند سعی دارند به هر ترفندی که شده است دموکراسی را برای دادن یک فرصت دیگر به دین راضی کنند . آنها روزی سکولاریسم را متهم به دین ستیزی می کنند تا او را از چشم بیندازند و روز دیگر با تغییر آرایش دین به آن چهره ای رحمانی و دوست داشتنی می دهند تا بتوانند دوباره او را به دموکراسی وصله بزنند .هرچند که به نظر نمی رسد که دموکراسی این بار ضجه های دردناک معشوقش را از یاد ببرد و فراتر از آن پا روی خون کسانی بگذارد که برای زنده کردن عزیز او جان داده اند .