دوازده زنداني سياسي اوين به اعتصاب خود پايان دادند و به موازات آن بخشي از دردها و رنجهاي جسمي در ظاهر خودخواسته ،اما در واقع تحميل شده از سوي حكومت نيز به آخر رسيدند. با اينحال نمي‌توان با آسودگي خاطر از كنار اين اعتصاب گذشت و گفت:خدا را شكر ، كه همه چيز ختم به خير شد و جان اين عزيزان نجات يافت، چرا كه ضربه هاي روحي وارد شده بر آنها در طي اين مدت ، آنهم نه از طرف حكومت بلكه از طرف همين مردم مدعي اخلاق و همنوع دوستي تا مدتها آزارشان داده و با اندوه تنهايي دست به گريبانشان خواهد كرد.در واقع آنها نه از سوي قاتلان هدي صابر كه از سوي مردم انتظار حمايت و همدردي داشتند اما متاسفانه نه سياستمداراني كه مصونيت بيشتري از مردمان عادي دارند و رفتار و سخنانشان بازتاب بيشتري در مجامع جهاني دارد در حمايت از آنها به اعتصاب غذا ، حتي از نوع نمادين و محدود، پيوستند و نه حمايتهاي مردمي فراتر از دنياي مجازي و در قالب تجمعي اعتراضي يا فرياد شبانه‌ به سويشان سرازير شدند.

اي كاش مي‌دانستم كه اين چه درديست كه گرفتارش شده‌ايم و اين همه بي‌تفاوتي و خالي شدن از حس مسئوليت انساني از كجا سرچشمه مي‌گيرد. واقعا مسخره است كه ما نگران سلامتي اعتصاب كنندگان بوديم، در حاليكه خود بسيار قبلتر مرده‌ايم و آنها مرده‌شان هم هنوز زنده است ، مي‌گويم مرده‌ايم چون مگر بدون احساس هم ميتوان زنده بود؟! در هر حال چند روز قبل كه پيشنهاد اين بازي وبلاگي را در حمايت از زندانيان سياسي اعتصاب كننده از سوي عده اي از دوستانم شنيدم، گفتم كه ديگر دير و بي فايده شده و اصلا چيزي هم ندارم كه براي اين از جان گذشتگان بنويسم؟اگر بنويسم كه نگرانت بودم و صدايتان را شنيدم،آخر نمي‌پرسند كه پس چرا جوابمان را ندادي و همين بار ملامتم را سنگينتر نمي‌كند؟ بنابراين چيزي جز سكوت در برابر آن دوازده زنداني‌اي كه اعتصاب را شكستند ندارم و تنها مي توانم به سه زنداني كرد كه همچنان در اعتصاب هستند با شرمي خالصانه بگويم:اگر گوشهاي من براي شنيدن پيامتان سنگين هستند، شما صداي خواهش مرا براي پايان دادن به اعتصابتان بشكنيد ولا اقل شما زنده بمانيد، كه ما به حد كافي مرده‌ايم.