"اینها همه مثل همن ، مگه تو دوره ی موسوی نبود که از ترس چماقدارای بسیجی نمی تونستی دیرتر از نه شب پاتو از خونه بذاری بیرون. مگه این هاشمی همون هاشمی نیست که یه عمر ثروت این مملکت رو غارت کرده حالا اومده مدعی حقوق مردم شده، مگه کروبی زندان مخفی نداشته که حالا داره برای زندانی های سیاسی اشک تمساح میریزه، ای بابا همه ی این دادو بیدادها به خاطر تک خوری احمدی نژاد و سپاهه این وسط خون جوونای مردم هدرمیشه " نمی دانم که شما نیز عباراتی از این قبیل را شنیده اید یا نه . ولی من به نوبه ی خود اینها و نظیرشان را گذشته از راست و دروغ بودنشان بارها از زبان برخی اطرافیان و دوستانم شنیده ام و تنها جوابی که به آنها داده ام این بوده است که هدف اصلی این اعتراضها نه روی کار آمدن اصلاح طلبها بلکه جدایی دین از سیاست است تا شاید نور امیدی در چشمانش برق زند و دیگر مرا متهم به سادگی و جوزدگی نکنند. از این عبارات نا امیدانه تنها این واقعیت را می شود درک کرد که مردم به اصلاح طلبان اعتماد ندارند و این عدم اعتماد در مرحله ی اول دست آورد سرخوردگی مردم از دوران اصلاحات است، دورانی که دولت اصلاحات از بر آوردن خواسته های سیاسی ،اجتماعی و اقتصادی مردم عاجز ماند ونهایتا قشر کم آگاه جامعه را در انتخابات 84 به سمت فردی عوام فریب از جناح بنیادگرا که دم از آزادی و عدالت می زد هل داد .هرچند که این ناامیدی از اصلاح طلبان با گذشت چهارسال از دولت احمدی نژاد و عملکردهای غیرقابل قبول او برای قشر آگاه جامعه رفع نشد اما باعث شد که مردم بار دیگر از سر ناچاری به اصلاح طلبان پناه آورند، پناه آورندگانی که می دانستند شعارمردم سالاری سرابی بیش نیست و اصلاح طلبان تنها مردم داری بلدند، تنها می توانند یک تصویر مبهم و دروغین از دموکراسی بسازند و مردم را پای آن بنشانند تا حکومت دینی را نه بزور چماق که با ترفند رافت و عطوفت اسلامی سرپا نگه دارند . در هرحال مردم همین مردم داری را به خرافه سالاری و نظامی سالاری ترجیح دادند وحاضر شدند که برای آن هزینه ای در حد رای دادن در یک انتخابات مضحک و پرنقص بپردازند. اما ناگهان همان تصویر خیالی از دموکراسی هم فرو ریخت واحمدی نژاد ناباورانه پیروز خیمه شب بازی شوم نظام دینی شد . مردم در میان بهت و نا باوری فریاد زدند که رایشان کجاست ،از موسوی خواستند که رایشان را پس بگیرد اما نمی دانستند که رایشان را با گلوله و چاقو پس می دهند .ناباورانه از خود می پرسیدند مگر نه اینکه طبق اصل 27 آنها حق تجمع داشتند پس چرا حتی سکوتشان را برنتابیدند ؟مگر میزان رای ملت نبود پس چرا رایشان که سهل است خون و آزادیشان هم بی ارزش شمرده شد ؟ گویا که فاشیسم مذهبی دیگر از فیلم بازی کردن خسته شده بود و چهره ی زشت خود را هر روز در جایی نشان می داد روزی در کوی دانشگاه ،روزی در خیابان کارگر شمالی، روزی در کهریزک و ...
تحریمی ها گفتند که دیدید حق با ما بود ولایت فقیه را چه به انتخابات مردمی ،هرچند که خیلی هاشان کنار رای به تاراج رفتگان ایستادند و خون دادند . بعضی هاهمان عباراتی را که گفتم بر زبان آوردند گاه آمدند و گاه با نگرانی ولی امید به پیگیری خبرهای تظاهرات بسنده کردند ، ولی عده ای همچنان حاضر شدند که برای همین اصلاحات شکست خورده تا آخر بایستند . اما این اوایل کار بود رفته رفته که دیو استبداد عصیانتر شد و شمشیر را از رو کشید خیلی ها ترسیدند و بریدند، خیلی ها نا امید شدند و بریدند و عده ای هم ترسیدند و هم نا امید و ناچار به گوشه ی انزوا خزیدند . جنبش اعتراضی خانه نشین شد و اندک کسانی که هنوز امید و اعتقادی به تغییر در نظام حتی از نوع اصلاح طلبی اش داشتند در خیابانهای وسیع شهر پراکنده و کم توان شدند .امروز که بیش از یکسال از آغاز بزرگترین حرکت اعتراضی مردم در نظام دینی می گذرد مهمترین پرسشی که داریم این است :واقعا چگونه می توان دوباره روحیه ی مبارزه را دراین مردم نا امید و بی اعتماد بیدار کرد ؟ واقعیت این است که مردم دیگر برای بیانیه های موسوی سر شوق نمی آیند چون برای هزینه ای مثل خون دادن و اسارت باید هدفی روشن داشت و پشت سر رهبری ایستاد که میدانی هم هدف با تو است و تورا هرگز از مسیرت منحرف نخواهد کرد و تا آخر کنارت خواهد ایستاد . اینجاست که احساس نیاز به چنین رهبری بیشتر خودش را نشان می دهد رهبری که مردم بتوانند محکم و راسخ پشت سر او بایستند و مطمئن باشند که خونشان به هدر نخواهد رفت ، چون دیگر هدف این رهبر چیز گنگی به اسم جمهوری اسلامی رحمانی نیست بلکه آزادی به مفهوم کامل و روشن آن برای هر ایرانی است .