طاهره خانم غرغر كنان مي‌گويد: هفت هزار تومن فقط براي دو كيلو ميوه و نيم كيلو سبزي، آدم تو اين دوره زمونه به نفس خودش مديون باشه بهتره. عباس آقا براي تبرئه‌ي خود جواب مي‌دهد: گناه ما چيه حاج خانوم؟ گرون مي‌خريم مجبوريم گرون هم بفروشيم و بعد با پوزخندي اضافه مي‌كند: اصلا مي‌خواين برين محله‌ي رييس جمهور خريد كنيد؟ مي‌گن اونجا ارزونتره. طاهره خانم با تاسف سري تكان مي‌دهد، بعد يك ده توماني تاخورده از توي كيف پولش بيرون آورده و به سمت عباس آقا دراز مي‌كند و شكايت كنان مي‌گويد: ده هزار تومن رو كردن يه اسكناس، پول هم از ارزش افتاده... عباس آقا خدا بده بركتي مي‌گويد و در حاليكه مابقي پول طاهره خانم رو به او بر مي‌گرداند با لحن سرزنش‌‌باري اضافه مي‌كند:حاج خانوم بايد سي وچند سال پيش كه قدمهاتون رو زمين مي‌كوبيدين و ذكر روز و شبتون شده بود يا مرگ يا فلاني فكر اين روزها و ايستادن پاي لرزش هم مي‌كردين .خوشي زد زير دلتون، گفتين چي كار كنيم چي كار نكنيم بياين انقلاب كنيم، الان هم آه و نفرين اون پدر و پسر(اشاره اش به رضا شاه و محمدرضا پهلوي بود) دامن اين ملت ناسپاس رو گرفته. طاهره خانم: كدوم خوشي؟ كدوم ناسپاسي؟ مردم كه بي‌خود و بي‌جهت خون نميدن، اون فلاني هم فقط دنبال آزادي و عدالت و پيشرفت تو اين مملكت بود، ما هم براي همين‌ها انقلاب كرديم ولي نتوستيم حفظش كنيم و افتاد دست نامحرمها و نامردمان. خدا رحمت كنه امام رو، مگه اون ميخواست كه امروز گروني و فساد اين همه بيداد كنه، اصلا مگه دوره‌ي امام اين همه ظلم وفساد بود؟

نسيم دانشجوي جواني كه پلاستيك به دست كنار جعبه‌ي گوجه فرنگي ايستاده و تا آنموقع تنها به شنيدن بسنده كرده بود، با صدايي كه به خاطر اضطراب و بيشتر عصبانيت لرزش مختصري دارد وارد بحث مي‌شود: حاج خانوم دوران امام ظلم نبود كه صد تا صد زندانيهاي سياسي رو اعدام مي‌كردن؟ پيشرفت مي‌خواستين كه چند ميليون جوون رو به كشتن دادين تا به قدس و كربلا برسين؟ دنبال عدالت بودين كه دانشگاهها و ادارات رو پاكسازي كردين و همفكراي خودتون رو پشت ميزها جا دادين؟ در اين هنگام نسيم ناخودآگاه نگاهش به پسر جواني مي‌افتد كه كنار ميز در انتظار تسويه حساب ايستاده است و در سكوت اما با اشتياق به حرفهاي آنها گوش مي‌دهد. طاهره خانم از همسايه هاي قديمي و آشناست و عباس آقا نيز سالهاست كه درمحله آنها مغازه دارد، اما اين پسر نا شناس با اينكه ظاهر و تيپش امروزي و غير ارزشي است نسيم را دچار اضطراب و دلهره مي‌كند و باعث مي‌شود كه ديگر بيشتر از آن ادامه ندهد. بعد از اندكي تامل و سكوت طاهره خانم با لحن مادرانه و نصيحت‌آميزي جواب مي‌دهد: دخترم اينها حرفهاييه كه اونوريها (منظورش اپوزيسيون خارج نشين بود) ميگن، ولي من و شما كه نمي‌تونيم راجع به اون دوران قضاوت كنيم چون از حقيقت اتفاقات خبري نداريم. امام صلاح اين مملكت رو مي‌خواست ولي نذاشتن. موسوي هم اومده بود كه راه امام رو ادامه بده ولي ديدي كه بازم نذاشتن...

نسيم كه به خاطر حضور همان پسر غريبه به خودسانسوري محتاطانه‌اي رو آورده، جواب طاهره خانم را نمي‌دهد. به جاي او عباس آقا دنبال بحث را مي‌گيرد: كروبي، موسوي، امام ، اصلاح... تو رو خدا جمع كنيد اين حرفا رو؟ چه صلاحي؟ چه اصلاحي؟ اينايي كه مي‌بيني سي ساله با هم خوردن و بردن و دو روزه به جون هم افتادن، جنگشون كه سر حق و حقوق من و شما نيست وبعد با دستش همان اسكناس ده هزار توماني را كه دقايقي قبل از طاهره خانم گرفته بود ، در هوا تكان مي‌دهد و با تمسخر ادامه مي‌دهد:جنگ سر اينه. سر قدرت، سر نفت، من به پسرم هم گفتم كه بيخود تو دانشگاه خودش رو درگير اين سياست بازيهاي كثيف نكنه. گفتم بابا احمدي نژاد بره و موسوي بياد هيچ چي تو جيب تو نميره جز اينكه پرونده‌ت قرمز شده و آينده‌ت سياه. نسيم كه هميشه از اينكه جواناني چون او به ساده لوحي و بازيچه شدن متهم شوند بيزار بود با دلخوري و عصبانيت گفت: چه جنگ قدرتي آقا؟ ما هر چي مي‌كشيم از اين بدبيني و سطحي نگريه. الان موسوي و كروبي چند ماهه تو حصر هستند، حتي حق ندارن بچه‌هاشون رو هم ماه به ماه ببينن. مي‌تونستن خيلي ساده از حق مردم كوتاه بيان و برن سر پست و مقامشون. ولي كنار مردم موندن و الان هم دارن تاوان همين رو پس ميدن . اونوقت شما ميگي كه جنگشون نه سر حق و حقوق من كه سر قدرته؟ واقعا كه... عباس آقا كه كمي از اين حاضر زباني جا خورده نگاه عاقل اندر سفيهي به نسيم مي‌اندازد و بعد با لبخند تمسخر آميزي بر لب و تكان دادن سر به نشانه‌ي تاسف جواب مي‌دهد: اصلا حرف شما درست. ولي اين موسوي و كروبي چه كاري تونستن بكن جز اينكه الكي و بي‌خود جووناي مردم رو به كشتن بدن. ببين دخترم كار اين حكومت به دست امثال من و تو تموم نميشه. نصف مملكت رو بسيجي و سپاهي قرق كردن و هر كي كه دهنش رو باز كنه به گلوله مي‌بندن. شاه رو نگاه نكن كه رحم داشت و نخواست خون بيشتري ريخته بشه، فورا بارش رو بست و رفت. اينا پاش بيفته از اون مردك قذافي صد درجه بدترن. فقط بايد آمريكا حمله كنه كه اونم چشمم از اين سياهه اوباما آب نمي‌خوره. پس بيخود زندگي و جوونيتو به خطر ننداز.

طاهره خانم از شنيدن اسم حمله و آمريكا لبهايش را مي‌گزد و مي‌گويد: خدا نكنه عباس آقا ، مگه وضع عراق و افغانستان رو نميبيني. اجنبي كه به آدم رحم نمي‌كنه. اين آمريكا هم چشمش دنبال نفت ايرانه و گرنه كي دايه‌ي مهربونتر از مادر ميشه. قبل از آنكه عباس آقا جواب طاهره خانم را بدهد، نسيم به ميان مكالمه مي‌دود و مي‌گويد: عباس آقا اگه مردم با هم متحد بشن نيازي به حمله‌ي آمريكا و هيچ كشور ديگه اي نيست. اونا هم خوب اينو مي‌دونن و نميذارن كه مردم يكي بشن. مثلا ببينين چطور سر آذربايجان رو با يه تيم فوتبال گرم كردن... با آوردن اسم آذربايجان آن پسر جواني كه تا اين لحظه ساكت مانده بود سراسيمه و تا حدي عصباني رشته‌ي سخن نسيم را پاره كرده و با لهجه‌ي آذري جواب مي‌دهد: ببخشين خانوم تراختور براي آذربايجان فقط يه تيم فوتبال نيست. تراختور نماد عشق و علاقه‌ي ما به آذربايجان و زبان مادريمونه. تراختور راهي براي فرياد زدن خواسته‌ها و اهدافمونه.
نسيم: ولي جنبش سبز هم ميتونه راهي براي رسيدن به همه‌ي اون خواسته ها باشه و علاوه بر اونها برامون دستاوردهاي بزرگتري مثل آزادي و دموكراسي هم داشته باشه. كافيه كه متحد بشيم و اين جنگ ترك و فارس كنار گذاشته بشه و همه ي شهرهاي بزرگ مثل تبريز و سنندج هم پا به پاي تهران تو تظاهرات شركت كنن. پسر جوان اما باز هم از سر ناسازگاري وارد مي‌شود و جواب مي‌دهد: بله. كافيه كه آذربايجان هم قيام كنه تا براي يك مدت صدامون بزنن آذريهاي عزيز و غيور اما بعدش كه اين حركت ثمر داد دوباره بشيم همون ترك خر جوكهاتون و اسباب خنده. آذربايجان قيام مي‌كنه اما اينبار براي حق و حقوق خودش نه براي اينكه پياده نظام شماها بشه. جنبش ما هم سرخه نه سبز. نسيم با استيصال ودرماندگي جواب مي‌دهد: نه شما دارين اشتباه مي‌كنين. اين تفرقه ها و بي احترامي ها از طرف حكومته تا مانع اتحاد بشه.خود من هيچ وقت نه جوك قوميتي مي‌گم و نه لهجه‌ي كسي رو مسخره مي‌كنم. جنبش سبز هم از حقوق تك تك ايراني‌ها، چه ترك باشن چه فارس و هر قوميت ديگه‌اي، دفاع مي‌كنه. اين جنبش متعلق به همه‌ي ايرانه و....

مكالمه براي دقايقي بين نسيم و آن پسر جوان بر سر اتحاد قوميتها و آن سوتر بين عباس آقا و طاهره خانم در باره‌ي عواقب حمله‌ي نظامي به ايران بسيار گرم و پرحرارت اما آشفته‌وار ادامه مي‌يابد، طوري كه اگر در اين حال فرد پنجمي وارد مغازه مي‌شد از لا به لاي آن گفتمان شلوغ و پريشان نمي‌توانست جمله ي واضح و كاملي را بيرون بكشد. هرچند كه در آن لحظات به نظر مي‌رسيد كه علاوه بر ناظر خارجي، خود افراد درگير در بحث هم صداي همديگر را نمي‌شنوند و به جاي گوش دادن و انديشيدن به سخنان طرفين مقابل، تنها در پي آنند كه از انبار نظريات و تعاريف منجمد در ذهنشان جوابهاي تكراري و قبلا ضبط شده ي خود را بيرون كشيده و تحويل ديگري دهند.

دقايقي بعد اين گفتگوها پايان يافته ومغازه خالي گشته است، در حاليكه گوشه‌ي هيچ تفكر ضخيمي ساييده نشده و عباس آقا همچنان در نااميدي و بدبيني دست و پا مي‌زند، طاهره خانم همان زن انقلابي سرخورده است و نسيم هنوز بايد با تنهايي خود سر كند چرا كه نتوانسته پسر آذري دل شكسته را با خود همراه و يكدل نمايد.