از موسوي و كروبي حمايت مي كنم نه فقط به خاطر شهامت و جسارتي كه در اين فضاي خفقان و وحشت (كه همه از ترس جان و مال در زير لحاف تاريك بصيرت و مصلحت پنهان شده اند) از خود نشان دادند و نه فقط به اين خاطر كه منتخب مردم بودن را تا ابد به منتخب شوراي نگهبان بودن ترجيح دادند. و از آنها فقط به اين خاطر حمايت نمي كنم كه حتي با وجود حضور پاره اي از مخالفينشان در جنبش همچنان همپا و همراه آن شدند و چون به گمانشان به احقاق حقوق مردم مي انجامد هرگز كوتاه نيامدند.
من فراتر از همه ي بحثهاي احساسي و حماسي ، به عنوان يك سبز برانداز، در درجه ي اول به خاطر خودم ، كشورم ، هموطنانم و آينده ي فرزندانم از آنها حمايت مي كنم. چرا كه مي دانم حمايت از آنها حمايت از تمام موسوي ها و كروبي هاي ناشناخته ايست كه هنوز موقعيت از پوسته بيرون آمدن را نيافته اند. همه ي آنهايي كه هنوز مطمئن نيستند كه آزادگي و شهامت در ايران چقدر خريدار دارد و مردم تا كي به انتخابهايشان وفادار مي مانند ، حتي اگر انتخاب بين بد و بدتر باشد. از رهبران اصلاح طلب جنبش حمايت مي كنم با اين اميد كه ممكن است در وجود افرادي چون علي مطهري و اعلمي نيز يك موسوي يا كروبي ديگر نهفته باشد ، ولي هنوز جرات از انزوا در آمدن و در كنار مردم قرار گرفتن را نيافته اندو اگر موسوي و كروبي امروز تنها بمانند اين افراد تا ابد نيز در همين وضع باقي خواهند ماند ، چون ديگر نمي دانند با كدامين اميد و دلگرمي و به پشتوانه ي كدامين مردم ثابت قدم و وفادار به حركت سبز ما بپيوندند و تابو شكني كنند .آري ، از موسوي و كروبي حمايت مي كنم تا اينگونه شجاعت و آزادگي را ارج نهم و گذشت را جايگزين انتقام و كينه قراردهم.
از موسوي و كروبي حمايت مي كنم چون مي دانم كه اگر در شعارهايمان از موسوي و كروبي حمايت مي كنيم فراتر از علاقه مان به آنها به اين خاطر است كه اينگونه شعارها را كم هزينه و بهترين بهانه براي فرياد زدن بر سر استبداد مي دانيم .حال آنكه اعضاي ديگر جنبش چنين حاشيه ي امني را براي ما فراهم نمي كنند همانگونه كه طرفداران رضا پهلوي جرات حمايت از او را در كف خيابانهاي تهران ندارند. پس اينجاست كه اهميت موسوي و كروبي براي پويايي جنبش دو چندان مي شود وبيخود نيست كه حكومت هم با تبليغ و تاكيد بر ضدانقلابي بودن موسوي و كروبي ميخواهد حمايت از آنها را براي ما دشوارو پرهزينه كند . بنابراين در اين مقطع زماني حمايت قاطع ما از آنها ميتواند نقشه ي حكومت براي ايجاد فاصله بين جنبش و رهبرانش را ،از راه بالايردن هزينه ي حمايت از رهبران ، خنثي كند.
سخن آخر اينكه رابطه ي ما و رهبران سبزمان يك رابطه ي همياري دو طرفه است ،همانگونه كه آنها تكيه گاه ما هستند و ما در پناه اسم آنها جسارت مي يابيم ما نيز بايد تكيه گاه آنها باشيم و چه بسا كه فرو ريختن يكي از اين تكيه گاهها هم به شكست جنبش وهم به شكست رهبرانش بينجامد .