بیش از یکسال از شکل گیری جنبش سبز گذشت جنبشی که در روزهای آغازین با حضور میلیونی مردم خبر از تحولی نزدیک در آینده ی کشورمان را می داد وهمه را به سرنگونی زودهنگام حکومت دیکتاتوری امیدوار کرده بود . ولی امروز حتی حضور یک صد هزارنفری مردم در تظاهرات خیابانی رویایی دور از حقیقت می نماید و با دید واقع بینانه اعتصاب هم از سوی اکثریت مخالفین استقبال نمی شود .عده ای دلایل این رکود را از یک طرف حجم گسترده ی خشونت از سوی حکومت و از طرف دیگر نبود رهبری منسجم می دانند . قطعا خشونت یک عامل مهم است اما این سوال را به ذهن می آورد مگر مردمی که در 18 تیر آمده بودند در خرداد قمه به دستها و چماقداران اسلحه به دست را ندیده بودند ؟ مگرهمین مردم از کهریزک خبر نداشتند که در روز قدس میلیونی آمدند و درعاشورا خیابانهای تهران را تسخیر کردند ؟ در مورد نبود رهبری هم می توان این نکته را خاطر نشان کرد که این جنبش از همان آغاز هم رهبر نداشت و حتی در روز عاشورا بدون بیانیه و دعوت از سوی موسوی و کروبی پا به میدان نبرد با دیکتاتوری گذاشت .

هرچند تاثیر عوامل یاد شده را نمی توان در کمرنگ شدن جنبش انکار کرد،امابه نظر می‌رسد که عاملی مهمتر یعنی هدفمند نبودن جنبش در این میان نقش اصلی را در حضور نه چندان قوی سبزها در روزهای اخیر بازی می کند . جنبش سبز در روز اول هدفی مشخص داشت و آن ابطال انتخابات بود اما با پدیدار شدن چهره ی فاشیستی حکومت و رسوا شدن آن در داخل و خارج در طی حوادث بعد از انتخابات هدفهای عده ای از سبزها از شعار رای من کو فراتر رفتند در حالی که عده ای دیگر خود را در قالب همان شعارهای انتخاباتی حبس کردند و حتی بعضی ها از ترس تغییرنظام کنار کشیدند تا مبادا دود این تغییر به چشم خود آنها هم برود .طوری که امروز سبزها دارای هدفهای چند گانه ای هستند وهمین نزاع بر سر سقف خواسته ها این احتمال را دارد که به فروپاشی درونی جنبش منجر شود .

به این ترتیب به نظر می رسد که اولویت اول توافق بر سر خواسته ای است که منافع همه ی ایرانیها را از هر عقیده و مذهبی و از هر قوم و زبانی دربرگیرد. در واقع اگر بدانیم که دقیقا چه می خواهیم آن وقت می توانیم با اتحاد و انگیزه ی بیشتری در کنار هم برای رسیدن به آرمانی مشترک تلاش کنیم .