سرمشق
‏نمایش پست‌ها با برچسب موانع اعتراضی، راهکار اعتراضی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب موانع اعتراضی، راهکار اعتراضی. نمایش همه پست‌ها





در ایران ما دو گونه ملت داریم. اولین گونه، ملت محبوب خامنه‌ای و به واقع تنها ملت موجود در کشور از نظر اوست. یعنی همان نوع همیشه در صحنه که اتفاقا ید طولایی هم در خلق حماسه دارند و همواره آماده‌ی آبروسازی برای بی‌آبرویان تکیه‌زده بر تخت ولایت هستند. در مقابل اینها هم گونه‌ای قرار دارد که بنا به دلایل غیرموجه اینطور نیست که همیشه در صحنه حاضر باشند و خود زیرگونه‌های مختلفی را در بر‌می‌گیرد: زیرگونه‌ای که کلا از صحنه‌گریزانند و برایشان مهم نیست کدام خان بیاید و کدام یک برود. زیرگونه‌ای که فقط موقع انتخابات (نه مراسم حکومتی) جهت مهر خوردن شناسنامه به صحنه‌ می‌آیند و نمونه‌اش خیل عظیم کارمندان دولت هستند. یا زیرگونه‌ای که هر سی سال یکبار به صحنه‌ می‌آیند و آن هم چه آمدنی. اغتشاش ساز و فتنه‎آفرین، طوری که برای خامنه‌ای نیامدنشان به صرفه‌تر است. و بالاخره زیرگونه‎های آخر که فراوانی کمتری دارند و شامل کسانی هستند که اخیرا از حضور در صحنه خود داری می‌کنند(خواص بی بصیرت) و یا مخفیانه و هول هولکی به صحنه می‌آیند، کارشان را می‌کنند و جلدی به چاک می‌زدند (مثل مرد عافیت، خاتمی خوش غیرت).

بنابراین با توجه به این همه تنوع می‌شود گفت که ایران یک کشور چند ملیتی‌است و جمهوری اسلامی هم همواره با آگاهی از این امر هدفش را بر کاستن از افراد گونه‎های غایب و افزودن بر تعداد آماری گونه‎های حاضر قرار داده است. کشمکشی پرهزینه که هرچند تاکنون به خاطر ماهیت دیکتاتوری آن بردی برایش به همراه نداشته اما هرچه باشد باعث شده مهارت صحنه گردانی و صحنه سازی را بیاموزند و یاد بگیرند که چگونه با تطمیع یا تهدید، جمعیتی در حد برآورده شدن نیازهایشان به صنه بیاورند. همان چیزی که اپوزیسیون ایران قادر به آن نیست و نمی‌تواند این مردم ِ پشت کرده به خامنه ای را به نفع سرنگونی حکومت به صحنه بیاورد.

در این میان شاید مهمترین علت این عدم موفقیت برای ساختن صحنه‌ای مردمی و دیکتاتور ستیز در برابر صحنه‌ی حکومتی، به ناتوانی ابزارهای اپوزیسیون برای به صحنه آوردن مردم برگردد.در واقع مردمِ‌ گاه و بیگاه غایب از صحنه، در میانه گرفتار آمده‌اند. از یک سو خامنه‌ای و اعوان و انصارش هستند که نان و جان مردم را در اختیار گرفته‌اند ، به هر که بخواهند نان و جان می‌بخشند و از هرکه نخواهند این عناصر حیاتی را می‌گیرند و در سوی دیگر اپوزیسیونی هست که جز وعده‌ی آزادی و دموکراسی چیز دیگری در چنته ندارد. حال این مردم گرفتار در میانه هستند که باید انتخاب کنند: دموکراسی در مقابل نان؟ آزادی در برابر جان؟ حفظ تمامیت ارضی در برابر میزان سپرده‌ی ارزی؟ اسارت و زندان در برابر آبادی ایران؟ در حقیقت اینجا همان بزنگاه انتخاب است ،نقطه‌ی کور مبارزات چندین ساله علیه حکومت اسلامی و تکرار دردبار این پرسش که زمانی که واقعیت ترسناک از دست دادن جان و مال و آزادی بر رویای لرزان دموکراسی و حق انتخاب غلبه می‌کند، کدام نیرویی می‌تواند انگیزه‌ای برای کشاندن مردم به یک صحنه‌ی ضد حکومتی باشد.

در اینجا چندین پاسخ به ذهن می‌آید. یکی اینکه شاید یک شور و هیجان انقلابی و مقطعی، آن شور و هیجانی که قدرت حسابگری و مصلحت اندیشی را فلج کند بتواند به صورت موقت مخالفین را به صحنه بیاورد، حال بماند که این شور موقت تا چه حد می‌تواند گره از نقطه‌ی کور مبارزات بگشاید. پاسخ دیگر اینکه شاید لازم باشد که اختیار نان و جان مردم از دست خامنه‌ای خارج شود و او تعیین کننده سرنوشت هفتاد میلیون جماعت نباشد و درغیاب این ابزارهای تهدید و تطمیع حکومتی، اپوزیسیون بتواند کاری از پیش ببرد، چیزی که فقط از عهده یک دولت یا دولتهای خارجی نیرومند بر می‌آيد. در نهایت هم اینکه شاید موثرترین و مفیدترین چاره این باشد که فعالین اپوزیسیون در ابزارها و راهکارهای خود تجدید نظر کنند، یعنی اینکه اولا رویای آزادی و دموکراسی را از پشت ویترین شفاف‌تری به مردم عرضه کنند (شفاف باشند و شفافتر عمل کنند) و دومن به مخلوط دموکراسی و آزادی عناصر حیاتی دیگری مثل تامین خواستهای اقتصادی و رفاهی را هم اضافه کنند تا بتوانند در برابر ابزارهای خامنه‌ای چیزی برای عرضه داشته باشند.

 


اگر اصلاح طلبان يا لااقل طيفي از آنها در انتخابات مجلس نهم حضور يافته و با دادن وعده‌هاي تكراري وبعضا فريبكارانه ،همپاي حكومت مردم را به شركت در انتخابات تشويق كنند و در مقابل هم مدافعين تحريم نتوانند يك عزم ملي و خلل‌ناپذير براي اين منظورايجاد كنند متاسفانه امكان به حقيقت پيوستن پيش‌بيني بهنود بسيار زياد خواهد بود. اعلام تاسف كردم چون حتي اگر به فرض محال حكومت از دستبرد به آراي مردم صرف نظر كند واصلاح‌طلبان نيز علي‌رغم اين دو دستگي و اختلاف نظر بين مخالفين حكومت بر سر شركت در انتخابات يا تحريم آن، با اقبال عمومي مواجه شده و كرسي‌هاي قابل توجهي را در مجلس به دست آورند ،باز هم هيچ تضميني وجود ندارد كه در قبال هزينه‌ي بزرگي كه پرداخته مي‌شود و همان مشروعيت بخشي به يك حكومت استبدادي است بتوانيم شاهد بيرون آمدن آزادي ولو از نوع دست و پا بسته اش از صندوق‌هاي راي باشيم.

اين درست است كه در هر حال حكومت با دروغ و جوسازي و با استفاده از رسانه‌ي ملي غصب كرده‌اش سعي در ارائه‌ي نمايشي دروغين از حضور گسترده‌ي مردم و اعتبارسازي براي خود در داخل و خارج خواهد داشت،اما نبايد به اين بهانه خود نيز همدست دروغگويان گشته و به نوعي به آنها كمك هزينه‌ي خريد آبرو پيشكش كنيم.زيرا بايد توجه داشت كه اولا مي‌توان با سازماندهي برنامه‌‌هاي موازي اعتراضي در روز انتخابات وهمينطور تلاش گسترده براي ابراز و اعلام تحريم، به عنوان حركتي ملي در رسانه‌هاي آزاد وبين المللي، نمايش دروغين حكومت را از سنديت و اعتبار ساقط كرد و دوما مشروعيت بخشي از سوي مردم با مشروعيت سازي از طرف حكومت براي خودش تفاوت بسيار دارد و اولي چندين بار بيشتر و موثرتر به ديكتاتوري دوام مي‌بخشد.حكومتي كه مطمئن باشد با وجود تمامي اعدامها و زندانهاي ناعادلانه، سركوبهاي بيرحمانه، ضعف هاي مديريتي‌اش و مشكلات اقتصادي حاصل از آن هنوز با قهر مردم تحت سلطه اش مواجه نشده و مي‌تواند بنابرصلاح ديد خودش هرجا و هر زماني كه خواست آنها را به بازي بگيرد با روحيه‌ي قويتر و جسارت بيشتري به ادامه ‌ي روند نقض حقوق شهروندي مردمانش مشغول مي‌شود و با خيال آسوده‌تري منافع ملي را قرباني اهداف ايدئولوژيك خود مي‌كند.از تبعات ديگر اين مشروعيت بخشي مردمي به يك حكومت ديكتاتوري آن است كه دولتهاي خارجي و سازمانهاي حقوق بشري ، حضور در انتخابات را به عنوان مقبوليت و محبوبيت آن حكومت نزد مردمانش به حساب آورده و درنتيجه بي تفاوت تر از پيش از كنار موارد نقض حقوق بشر در آن كشور عبور خواهند كرد بي آنكه هزينه و بودجه اي براي كمك به گردش اطلاعات آزاد دربين مردم ديكتاتورزده اختصاص دهند.

البته نتايج حضور در انتخابات مي‌تواند بدتر از اين هم باشد و آن زماني است كه سواستفاده‌ي حكومت با عدم استفاده‌ي اصلاح طلبان در هم آميزد.يعني اصلاح طلبان علي‌رغم آن همه تحقير از سوي خامنه‌اي و ناديده گرفتن خواسته‌هاي بخشي از اعضاي احزاب اصلاح‌طلب و همينطور هوادارانشان مبني بر تحريم،نتوانند هيچ توفيقي در انتخابات به دست آورند و تنها موقعيت اجتماعي-سياسي شان در بين مردم تضعيف شده و بر چهره‌‌شان به عنوان يك معترض خدشه وارد شود، در يك كلام از مردم رانده و از مجلس مانده شوند.در واقع اين گروه مدافع حضور بايد حواسشان را جمع كنند كه اينبار اعمال تقلب در انتخابات و روشن شدن آن نمي‌توانند اعتراضاتي همه گير و محكم ، نظير خرداد 88، را به دنبال داشته باشند.زيرا شرايط با دوسال قبل فرق كرده وچنان فضاي ترس و ياسي بر جامعه حاكم شده كه دستگيري موسوي و كروبي نيز نتوانست آن فضا را در هم بشكند چه رسد به باز ماندن چند اصلاح طلب از حضور در يك مجلس بي‌خاصيت و فرمايشي.

بنابراين با توجه به همه ي موارد ذكر شده گمان مي‌كنم كه تحريم در مقايسه با شركت در انتخابات از پتانسيل قويتري براي تغيير برخوردار باشد.در نظامي كه كوچكترين احترامي به راي و خواسته‌ي مردم قائل نيست، تحريم نه به معناي تسليم و انفعال كه تجلي يك اعتراض مدني به انتخابات غيردموكراتيك است. تحريم اتمام حجت با اين نظام و گسستن تمام رشته‌هاي واسط اتصال با آن است. تحريم مي‌كنيم تا نشان دهيم كه داشتن حق انتخاب در اين نظام فقط يك سراب است و تشنگي را به فريب خوردگي ترجيح مي‌دهيم و بالاخره تحريم انتخابات نه ترحيم اصلاحات كه نجات آن از دست دلالان مشروعيت براي حكومت است.

 



برای اصلاح یا تغییر یک حکومت همواره لازم نیست که میلیون‌ها نفر در آن واحد به خیابان ها بریزند تا با اشغال مراکز دولتی و نظامی یک شبه آن حکومت را سرنگون کنند، حال بگذریم که در کشور ما که عدهٔ زیادی از مخالفین هنوز برای دادن هزینهٔ تغییر آماده نیستند جمع آوری چنین جمعیتی خود نیازمند پیش شروط‌ها‌ی اساسی و ابزارهای تبلیغاتی همه گیر و گسترده نیز هست. در واقع در صورتی که از لحاظ نیروهای پیشرو و تمایل نسبت قابل قبولی از مردم برای مشارکت عملی در اعتراضات کمبودی وجود نداشته باشد جایی برای ناامیدی نیست و همچنان امکان استفاده از یک تجمع چند هزار نفره برای برداشتن بلند‌ترین گام‌ها به سمت تغییر یا کسب امتیازهای مهم از حاکمیت به قوه‌ی خود باقی می‌ماند. منظور از نیروهای پیشرو همان افرادی هستند که اولین بار، اولین شعار‌ها را سر داده، هستهٔ اولیهٔ تظاهرات را شکل می‌دهند، در خط مقدم اعتراضات قرار می‌گیرند و بدون ترس از تهدید و دستگیری و حتی کشته شدن پیش می‌روند تا بقیهٔ معترضین با الهام از آن‌ها ترسشان را از تنشان بتکانند و از ایستادگی آن‌ها جرات و جسارت کسب کنند. افرادی که با مقاومت خود می‌توانند مجال و فرصت همراهی را به دیگر مردم بدهند و به این ترتیب پیش منشا یک تظاهرات گسترده شوند.در واقع مخالفین پیشتاز، که خطر هر کدامشان برای فروپاشی یک حکومت به تنهایی بیشتر از چندین معترض معمولی است، مهم‌ترین سرمایه‌های یک جنبش هستند و بدبختانه به دلیل بی‌پروایی و خطرپذیری بیشتر، اکثریت قربانیان سرکوب را نیز تشکیل می‌دهند.

بنابراین هرگونه دعوتی به تظاهرات با علم براینکه تمایل مردم برای مشارکت آنچنان بالا نیست و نمی توان روی آن برای حمایت از هستهٔ اولیهٔ شکل گرفته به دست افراد از جان گذشته و خط مقدمی حساب باز کرد، تنها و تنها یک عمل ناشیانه در جهت خدمت به حکومت و کت بسته تقدیم کردن سرمایه‌های جنبش به سرکوبگران بدون رسیدن به دستاوردهای باارزش خواهد بود. برای مثال فراخوان تظاهرات تنها به قصد پلیسی کردن فضا و سپس شاهد گرفتن آن بر ترس حکومت یا قدرت جنبش چنان هدف بزرگی نیست که به خاطر آن شجاع‌ترین‌ها و کاراترین‌ فعالین جنبش را بی‌محابا و بدون آینده نگری به چنگال خطر سپرد. درست که هرچه سرکوب کنند باز هم رویش جوانه‌ها ناگزیر خواهد بود اما همین رویش نیز نیاز به فرصت و زمان دارد. همانگونه که از ۱۸ تیر ۷۸ که به دست دهه پنجاهی‌ها رقم خورده بود تا تولد اعتراضی دیگر به پیشگامی نسلی دیگر ده سال فاصله افتاد. همینطور نمونهٔ دیگر این خلا نیروهای پیشرو را می‌توان در آذربایجان شاهد بود، که به نظر من دلیل عدم مشارکت آن‌ها در اعتراضات بعد از انتخابات، قبل از مجهول بودن تحقق خواسته‌های قومیتی‌شان در قالب جنبش سبز، به منزوی و سرخورده شدن جوانان پرشور و فعال این شهر در جریان خرداد ۸۵ بر می‌گردد طوریکه امروز خلا آن‌ها در زدن جرقه‌های اعتراض در آذربایجان به وضوح احساس می‌شود.

نکتهٔ مورد توجه دیگر این است که علاوه بر افرادی که بار پرخطر به راه انداختن موجهای اعتراضی و سازماندهی هسته‌های اولیه را در تجمعات به دوش می‌کشند، نیروهای دیگری هم هستند که در خارج از کف خیابان‌ها و به نحوی دیگر پیشتاز اعتراضات می‌شوند. برای مثال در بیست و پنج بهمن سال گذشته اصلی‌ترین کسانی که محرک و جلودار این مهم‌ترین حرکت اعتراضی جنبش بعد از ماه‌ها رکود شدند‌‌ همان معترضین مصری میدان التحریر بودند که جرات، امید و خودباوری را به جنبش سبز تزریق کردند. در مرحلهٔ دوم آقایان موسوی و کروبی که نه درپشت آیدیهای مجازی یا یک گروه مبهم، بلکه شجاعانه و با تن دادن به همهٔ عواقب از مردم دعوت به حضور کردند، پشتوانهٔ روحی مهم این حرکت شدند.

به هر حال در شرایط کنونی که در آستانهٔ ۲۲ خرداد و تبلیغات برای حرکتی دیگر قرار داریم، جنبش در همهٔ سطوح از لحاظ محرکهای جلوبرنده و امیدبخش در مضیقه است. برخلاف مصر و تونس، در دیگر جنبش‌های منطق معترضین هنوز دستاوردی مهم کسب نکرده‌اند و بنابراین قادر نیستند آن نقشی را که اعتراضات مصر برجنبش در ۲۵ بهمن، از لحاظ احیای روحیه ی خودباوری گذاشت، اینبار آن‌ها ایفا کنند. شورای هماهنگی مجهول الهویه نیز هنوز نتوانسته است شکاف حاصل از حصر رهبران جنبش را پر کند، چرا که تاثیر رهبران وامدار ایستادگی، خطر پذیری وجسارتی است که به مردم اثبات می‌کنند و اعضای این شورا تا کنون بنا بردلایلی،چه منطقی و چه غیر منطقی، هنوز نتوانسته‌اند الگویی از شجاعت و مقاومت برای معترضین شوند. با توجه به عدم انسجام و ناهماهنگی در اهداف جنبش و ناکامی آن برای همراه کردن عموم مردم، بخصوص طبقهٔ کم درآمد، اقبال لازم و کافی از تظاعرات نیز دچار اما و اگرهای زیاد شده است.پس طبیعی است که همهٔ این عوامل در کنار هم باعث ایجاد تردید‌ها و سوالات زیادی در ذهن شود. از جمله اینکه آیا تظاهرات در چنین شرایطی می‌تواند رهاورد بزرگی برای جنبش داشته باشد یا فقط باعث ریزش و دستگیری بیشتر افراد پیشرو و از جان گذشتهٔ جنبش می‌شود؟ اگر جوابمان مایوس کننده است پس چه راه دیگری غیر از دست روی دست گذاشتن و انتظار برای از درون متلاشی شدن این نظام، پیش رویمان قرار دارد؟ و مهم‌تر از همه اینکه در این فرصت کوتاه چگونه می‌توانیم میزان مشارکت عمومی مردم را بالا ببریم و یا از بین معترضین معمولی نیروهایی پیشتاز و اثرگذار به عرصه بیاوریم؟

 


در روزهاي گذشته حساسيت روي ميزان استقبال از فيلم اخراجي هاي سه ي ده نمكي و جدايي نادر از سيمين طوري افزايش يافته است كه اين مسئله را به امري حيثيتي براي موافقين و مخالفين حكومت تبديل كرده ، طوري كه اعلام ميزان فروش اين دو فيلم و درصدر قرار گرفتن اخراجي ها باعث ايجاد موجي از عصبانيت ، انكار و يا نااميدي در بين دوستان سبزمان شده است. به همين خاطر با نوشتن اين مطلب سعي كرده ام تا با ذكر چند نكته (كه حاصل جمع بندي نظرات دوستان سبز است) هم به قول معروف روي اين برادران و خواهران ده نمكي مدار را كم كنم و هم در مقابله با اين جنگ رواني تا جاييكه مي توانم نقش خود را ايفا كنم.

نكته ي اول : همانطور كه گفتم ميزان استقبال از اخراجي هاي سه براي حكومت تبديل به مسئله اي تبليغي و وسيله اي براي جنگ رواني شده است و هم پالكي هاي ده نمكي تمام تلاش خود را بر آن دارند تا با جعل آمار هم كه شده ، فروش اخراجي ها را بالاتر از ميزان واقعي اعلام كنند و بدين گونه به بسيجي هاي از خود باخته و ترسيده روحيه بدهند و در وقابل روحيه ي سبزها را تضعيف نمايند.البته منظور من اين نيست كه واقع بيني را به كل كنار بگذاريم و به انكار و تكذيب روي آوريم ،بلكه قصدم تنها تاكيدي بر حقه بازي و متقلب بودن اين حكومت و عدم غفلت از آن در قضاوتهايمان مي باشد.

نكته ي دوم : اگر تماشاگران فيلم فرهادي نود درصد مخالف حكومت باشند ده درصد تماشاگران اخراجي ها هم موافق حكومت نيستند. يعني با يك نگاه عميقتر بازهم استقبال از اخراجي ها دليل بر تعداد زياد هوادران حكومت و يا بي تفاوتي مردم نيست .در واقع اكثرمردم فقط به خاطر دو ساعت خنديدن و تفريح در كنار خانواده و دوستان به ديدن اين فيلم مي روند و تنها چيزي كه در اين بين برايشان قابل تصور نيست و از آن غافلند نه گفتن و بي احترامي به فراخوان جنبش سبز است. در مقابل از آنجايي كه فيلمهايي چون جدايي نادر از سيمين همواره مخاطبين خاص خود را داشته وفاقد جذابيت هاي سرگرم كننده ي زياد براي عوام هستند در حال حاضر ،برعكس اخراجي ها ، بيشتر به دلايل سياسي و ايفاي نقش در مبارزات مدني مورد استقبال واقع مي شوند كه انصافا با در نظر گرفتن اين امر فيلم فرهادي استقبال قابل قبولي هم داشته است. در يك كلام ميزان فروش فيلم ده نمكي و فرهادي مقايسه ي مناسبي بين مخالفين و موافقين حكومت و حتي مردم خواهان تغيير با مردم بي تفاوت نسبت به سرنوشت مملكت نيست، بلكه تنها مقايسه اي بين ميزان قشر نخبه و آگاه جامعه با قشر ناآگاه آن است.

نكته ي سوم : حتي اگر با وجود در نظر گرفتن دو نكته ي اول همچنان عصباني و دلخور هستيم باز هم محكوم كردن و توهين به هموطنانمان راه حل مناسبي نيست و اصلي ترين ايراد به تبليغات محدود و كم كاري خود ما بر مي گردد. بنا براين دوست سبز و عصباني من بهتر است ابتدا بدون عصبانيت به اين سوالها در ذهن خودت پاسخ دهي و بعد به محكوم كردن ديگران بپردازي :آيا تا به حال در شهرتان پوستر و شب نامه اي به دستت رسيده است كه شما را با دلايل محكم از ديدن اخراجي ها باز دارد ؟ آيا از مردمي كه بالاترين نمي خوانند و حتي سابقه ي ده نمكي و هدف اين فيلم را هم نمي دانند انتظار داشتي كه براي ديدن اخراجي ها با آن همه تبليغ و جنجال جلوي سينما صف نكشند؟ آيا دست كم ده نفر از اطرافيانت را براي نديدن اين فيلم قانع كرده اي ؟ اصلا آيا تا به حال متوجه نشده اي كه ما در هدف قرار دادن آگاهي " چشم اسفنديار خودكامگان" امكاناتمان بسيار محدود است و نياز به يك عزم راسخ داريم.

 



مي دانم كه با اين نوشته به احتمال زياد متهم به ايجاد هاله اي از نااميدي به دور مبارزات سبزمان مي شوم اما ناچارم كه تلخي حقيقت را به شيريني توهم ترجيح دهم به اين اميد كه در بازار شلوغ شعار و وعده، واقع بيني نيز خريداري داشته باشد.حقيقت تلخ مد نظر من اين است كه 25 خرداد 88 با اين شرايط و امكانات هرگز تكرار نخواهد شد، چرا كه آن شور و شوق سياسي و شك ناشي از كودتاي انتخاباتي اندك اندك ، به مرور زمان و به مدد سركوب وحشيانه ي حكومت فرونشست و جنبش حيات كنوني اش را تنها وامدار ميل شديد به تغيير در وجود جوانان و فعالين سياسي است.

درست است كه همين حضور پراكنده نيز جاي قدرداني و اميدواري دارد ، اما اگر درپي تغيير سريع و كم هزينه تر نظام هستيم بايد ميل وعلاقه به تغييررا در روح و جان همه ي اقشار جامعه به بيشترين حد ممكن برسانيم به طوريكه حاضر به دادن هزينه هاي نه چندان پايين براي تغيير شوند .روشن است كه براي تحقق اين امر ابتدا بايد بتوانيم با اكثريت خاموش و در عين حال ناراضي از شرايط كنوني ارتباط برقرار كنيم و نياز ها و دغدغه هاي آنها را بشناسيم.

در حال حاضر ما براي ايجاد ارتباط با قشر خاموش جامعه با دو مشكل عمده روبرو هستيم : اول اينكه متاسفانه قسمت عمده ي اين اكثريت خاموش را گروههاي مذهبي و كم درآمد جامعه تشكيل مي دهند كه به خاطر تمايلات مذهبي و يا مشغله هاي روزمره ارتباط محدودي با ابزارهاي ارتباطي چون ماهواره و اينترنت دارند و از اين روتنها كانالهاي ارتباطي ما با آنها در داخل مرزهاي ايران و از طريق روشهايي چون اسكناس نويسي و شعارهاي سر داده شده در كف خيابان است.

مشكل دوم كه جديتر و مهم تر از اولي است به عدم شناخت ما از نيازهاي واقعي مردم بر مي گردد و عدم پاسخ شفاف به اين پرسش كه واقعا چند درصد از قشر خاموش جامعه به اهدافي چون حجاب اختياري يا متوقف شدن قوانين قصاص و اعدام در كشور اهميت مي دهند . شايد برايمان ناخوشايند باشد اما واقعيت اين است كه حتي تاكيد افراطي بر روي اين اهداف مي تواند به ايجاد فاصله و شكاف بين اقشار سنتي و جنبش ختم شود، چرا كه در نظر اين گروه از هموطنانمان حجاب اختياري به فساد جوانان و متوقف شدن اعدام هم به هرج و مرج و افزايش بزهكاري در جامعه منجر مي گردد . همچنين اين مردم جان به لب رسيده اما خاموش و گوشه گير آنقدر گرفتارند كه ديگر دغدغه ي آزادي زندانيان سياسي را ندارند، هرچند كه برايشان متاسف و غمگين مي شوند. براي آنان آزادي عقيده و بيان اولويت اول نيست بلكه بهبود كيفيت زندگي و اگر فرصت كنند بي ارزش شدن دين به دليل آميختگي آن با سياست دغدغه ي اصلي است.

البته سخن من آن نيست كه جنبش بايد در حمايت از اهدافي عالي چون حمايت از حقوق زنان و حجاب اختياري كم كاري كند بلكه بيشتر علاقه مند انتقال اين موضوع هستم كه تاكيد موازي و بيشتر بر روي مسائلي چون رفع تورم و بيكاري بهترين روش براي كشاندن مردم به كف خيابانها براي تغيير است. اگر اهداف اقتصادي در اولويت خواست هاي جنبش قرار بگيرند ديد اين اكثريت خاموش نسبت به جنبش سبز از سمت بي تفاوتي يا برخورد با احتياط به سمت همدردي و مشاركت سوق داده مي شود . اين بار از ديد آنان جواناني كه در برابر هجمه ي سركوب به خيابان مي آيند بر خلاف تبليغ حكومت فقط نماينده ي قشر مرفه و متوسطي نيستند كه خوشي زير دلشان را زده و تنها خواستشان آزادي روابط پسر و دختر است، بلكه اين جوانان نيزهمچون آنان نگران مشكلات اقصادي و نبود شغل و امنيت شغلي هستند. به هر حال همين تغيير ديد باعث مي شود كه گروههاي كارگري و كم درآمد خود را در جنبش سبز منزوي و غريبه و از همه مهمتر بي هدف حس نكنند و ديگر ته دلشان نگويند كه موسوي باشد يا احمدي نژاد چه فرقي به حال ما مي كند ؟! در نهايت اگر همه ي اقشار جامعه را دچار عطش تغيير كنيم آنگاه است كه مي توانيم به سرنگوني رژيم اميدوار باشيم حال چه با كوكتل مولوتف چه با تظاهرات سكوت!

 



تجربه ثابت كرده است كه مسير تغييردر كشورهايي با حكومت هاي غير دموكراتيك وايدئولوژيك مانندايران، تنها از خيابانهاي شهر هاي بزرگ مي گذرد و اصلاحات و انتخابات تنها در بستر يك حكومت پايبند به اصول اوليه ي مردم سالاري و دموكراسي عملي مي گردند. از همين رو شيوه هاي سازشكارانه و مصلحت جويانه به مرور زمان تنها باعث فرسايش نيروهاي مردمي و شكل گيري فضاي ياس و اختناق در جامعه مي شوند ، به طوري كه سردي نسبي جنبش سبز بعد از ماههاي اوليه ي اعتراضات را مي توان نمونه ي بارزي از آن دانست. در هر حال امروز كه دوباره تنور اعتراضات با هيزمهاي شجاعت و از خودگذشتگي مردم شهرهاي بزرگ ايران بويژه تهران گرم شده و جنبش روح و جاني تازه گرفته است،از دست دادن اين فرصت و سكون و سكوت مجدد مي تواند بارديگر به ركود و انزواي تلخ جنبش و فروكش كردن اعتراضات بينجامد. بنابراين بايستي به تمام معنا قدر شناس اين فرصت غيرمنتظره باشيم و با احيا كردن همان شور و شوق تغيير، كه قبل از انتخابات در رگهاي جامعه جاري بود ،جنبش سبز رابه همه ي نقاط ايران وبين همه ي اقشار جامعه صادر كنيم. در اين باره راهكارهايي چون سه سه شنبه ي متوالي اعتراض به خوبي مي تواند اين هدف را برآورده كنند: هفته ي اول دست گرمي ، هفته ي دوم گسترش بيشتر جنبش و هفته ي سوم سراسري شدن اعتراضات و توسعه ي روحيه ي انقلابي گري.

از انقلابي گري به عنوان يك دستاورد در هفته ي سوم ياد كردم، چون معتقدم جامعه ي ايراني از لحاظ روان شناختي همواره براي حركت و تكاپو نيازمند يك محرك و هيجان فراگير بوده است و حتي حركت بيست و پنج بهمن را تا حدودي مي توان پيامد سيرانقلابي هيجان انگيزي دانست كه از تونس و مصرآغاز و به كشورهاي منطقه از جمله ايران سرايت كرد . البته ياد آور مي شوم كه تجربه ي تلخ انقلاب 57 تا حدي نسل جوان ما را دلسرد و مرعوب كرده وباعث شده كه حتي گاهي از خشونتهاي سطحي و طبيعي نيز بهراسيم و فراتر از آن تمايلي به درگير كردن توده هاي سنتي و مذهبي كه دغدغه هاي دموكراتيك چنداني ندارند ، نداشته باشيم، واين همان چيزي است كه جمهوري اسلامي در حال حاضر آن را دونبال مي كند: ترويج انقلاب هراسي از راه به خشونت كشاندن اعتراضات و ايجاد ناامني والبته تاحدي هم موفق بوده است.

درواقع در اين برهه ي زماني ترسيدن يا نترسيدن از براندازي و انقلاب است كه ميتواند سرنوشت جنبش سبز وبه ثمر رسيدن اعتراضات را تعيين كند.طوري كه به احتمال زياد اگر همچنان بترسيم و چشم به ماهيت اصلاح ناپذير اين نظام ببنديم دوباره خواهيم باخت، دوباره كشته خواهيم داد و حبس و تحقير از آنمان خواهد شد بي آنكه دستاوردي داشته باشيم و چه بسا كه داشته هايمان را هم از دست بدهيم .اما اگر روح جامعه ي احساسي و مذهبي ايران و فقدان شديد تكثرگرايي را درك كنيم و هزينه هاي تغيير آني رابا يك حركت فرسايشي اصلاحي مقايسه كنيم شايد كمي بي پرواترو خطرپذيرتر عمل كنيم ، با اين باور و با اين اميد كه هر انقلابي به جمهوري اسلامي نخواهد انجاميد و هر انقلابي لزوما با خشونتهاي عميق همراه نخواهد بود .

سخن آخر:هدف من اين نيست كه در اين نوشته از اصلاح طلبان انتقاد كنم و نقش ارزنده ي آنها را در پيشبرد جنبش ناديده بگيرم ، برعكس احساس مي كنم كه بايد به محذورات و اعتقادات آنها احترام بگذاريم ولي در عين حال خودمان را اسير قيد و بندهايي كه آنها يا به لحاظ عقيدتي و يا موقعيتي دچار آن هستند نكنيم. من فقط گمان مي كنم كه براندازي كم هزينه تر است و چون با روحيه ي مردم ما سازگارتر است بيشتر مورد استقبال قرار مي گيرد.والسلام

 

بیش از یکسال از شکل گیری جنبش سبز گذشت جنبشی که در روزهای آغازین با حضور میلیونی مردم خبر از تحولی نزدیک در آینده ی کشورمان را می داد وهمه را به سرنگونی زودهنگام حکومت دیکتاتوری امیدوار کرده بود . ولی امروز حتی حضور یک صد هزارنفری مردم در تظاهرات خیابانی رویایی دور از حقیقت می نماید و با دید واقع بینانه اعتصاب هم از سوی اکثریت مخالفین استقبال نمی شود .عده ای دلایل این رکود را از یک طرف حجم گسترده ی خشونت از سوی حکومت و از طرف دیگر نبود رهبری منسجم می دانند . قطعا خشونت یک عامل مهم است اما این سوال را به ذهن می آورد مگر مردمی که در 18 تیر آمده بودند در خرداد قمه به دستها و چماقداران اسلحه به دست را ندیده بودند ؟ مگرهمین مردم از کهریزک خبر نداشتند که در روز قدس میلیونی آمدند و درعاشورا خیابانهای تهران را تسخیر کردند ؟ در مورد نبود رهبری هم می توان این نکته را خاطر نشان کرد که این جنبش از همان آغاز هم رهبر نداشت و حتی در روز عاشورا بدون بیانیه و دعوت از سوی موسوی و کروبی پا به میدان نبرد با دیکتاتوری گذاشت .

هرچند تاثیر عوامل یاد شده را نمی توان در کمرنگ شدن جنبش انکار کرد،امابه نظر می‌رسد که عاملی مهمتر یعنی هدفمند نبودن جنبش در این میان نقش اصلی را در حضور نه چندان قوی سبزها در روزهای اخیر بازی می کند . جنبش سبز در روز اول هدفی مشخص داشت و آن ابطال انتخابات بود اما با پدیدار شدن چهره ی فاشیستی حکومت و رسوا شدن آن در داخل و خارج در طی حوادث بعد از انتخابات هدفهای عده ای از سبزها از شعار رای من کو فراتر رفتند در حالی که عده ای دیگر خود را در قالب همان شعارهای انتخاباتی حبس کردند و حتی بعضی ها از ترس تغییرنظام کنار کشیدند تا مبادا دود این تغییر به چشم خود آنها هم برود .طوری که امروز سبزها دارای هدفهای چند گانه ای هستند وهمین نزاع بر سر سقف خواسته ها این احتمال را دارد که به فروپاشی درونی جنبش منجر شود .

به این ترتیب به نظر می رسد که اولویت اول توافق بر سر خواسته ای است که منافع همه ی ایرانیها را از هر عقیده و مذهبی و از هر قوم و زبانی دربرگیرد. در واقع اگر بدانیم که دقیقا چه می خواهیم آن وقت می توانیم با اتحاد و انگیزه ی بیشتری در کنار هم برای رسیدن به آرمانی مشترک تلاش کنیم .

 

درباره‌ی من

عکس من
سحر
مي نويسم تا بگويم كه می‌انديشم، می‌انديشم پس هستم، من در یکی از تاريك‌ترين و تنگ ترين دالان‌های تاريخ هستي يافته‌ام، همانجا كه به نيستی‌ها هم رحم نمی‌كنند، اما باز سرخوش از آنم كه هنوز هستم.
مشاهده نمایه کامل من

دنبال کننده ها