سرمشق
‏نمایش پست‌ها با برچسب تحفه‌های نظام مقدس. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تحفه‌های نظام مقدس. نمایش همه پست‌ها


جمهوری اسلامی ایران، دلار دو هزار و پانصد تومان:
مادرم می‌گوید برنج درجه دوم سوم کیلویی هشت هزار تومن شده. خدا خیر بده به اون یارو...چیچی بود اسمش؟
- عسگر اولادی مامان.
–آره همون ، باز خوبه اون پیش بینی قحطی رو کرد رفتیم یه پنجاه کیلویی برنج گرفتیم.
– ای بابا شق القمر که نکرده همه ‌می‌گفتن اون طور که دلار میرفت بالا و داره میره...راستی بذار ببینم دلار امروز چنده.
مادر اخم می‌کند: حالا بشین این سبزیها رو پاک کن باید فریزر رو پر کنیم. فقط بهانه می‌خوای از زیر کار دربری.
-ئه! مامان خب اگه من خبرا رو از اینترنت نمی‌خوندم و بهتون نمی‌گفتم که همه جا داد میزنن داره قحطی میشه اون وقت می‌رفتید پنجاه کیلو برنج بخرید؟ یا سی تا پودر لباسشویی و ده تا شامپو خانواده می‌گرفتی انبار کنیم؟ یا اصلا مخ بابا رو می‌تونستی بزنی که برا جهیزیه‌ ی من لباسشویی و چرخ گوشت بخرید تا فردای گرونی که یکی در خونمونو زد هی جهیزیه‌ی خواهرمو نکوبه سرم. یا از همه مهمتر می‌تونستی پرده‌ ها رو عوض کنی؟
مادر با ابرو به سبزیها اشاره می‌کند: بعدا، الان باید فریزر رو پر کنیم.حالا که کیلویی سه هزار تومنه ببین فردا پس فردا قیمت یه مشت سبزی پلاسیده چقدر میشه؟
چاره‌ای نیست. همچنان پای بساط سبزی می‌نشینم و در حالیکه دور از چشم مادر ته‌مانده‌ی بسته‌ای را که پاک کرده‌ام زیر آشغالهای سبزی سُر می‌دهم به بحرانهایی که دارند کشور را از قشر متوسط خالی می‌کنند فکر می‌کنم. اقتصاد و تولید از کار افتاده، مایه‌دار و بی‌مایه همه ضرر کرده‌اند اما بیشترین لطمه و سختی بر دوش طبقه‌ی کم درآمد هست. مردم اعصاب ندارند، انگار که درونشان بمبی از خشونت کار گذاشته‌اند و هر جا که زیاد داغ کنند می‌ترکند. آنگاه خدا می‌داند که ترکش‌های حاصل از انفجار تا چه حد آسیب و تلفات به بارمی آورند. ممکن است خونریزی داخلی یک زن را در زیر لگدهای شوهر بیکار و ندارش سبب شوند یا اینکه فقط به آسیب پرده‌ی گوش کودکی از ضربه‌ی سیلی مادر مستاصلش رضایت دهند. چاقو کشی و دیگر کشی و خودکشی مراتب شدیدترِ آسیب هستند. دزدی زیاد شده، از آن بدتر زورگیری.
تحریم‌ها شدیدتر شده‌اند و لی حکومت هنوز تسلیم نشده است. هنوز انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست گور بابای سلامت وامنیت. هنوز گشت ارشادیها به حجاب زنان گیر می‌دهند و جریمه‌های سنگین دستی می‌گیرند. می‌گویند که پولها را خود ماموران بر می‌دارند و دولت آنقدر گرفتار است که کنترلی روی این چیزها ندارد.هر چند هفته یکبار دیشها را جمعمی‌کنند. اینترنت هم هر از گاهی برای چند روز قطع می‌شود. مثل همین چند روز مانده به بیست و دوی خرداد(سال 1391) که شورای هماهنگی فراخوان داده بود و رضا پهلوی هم جوانان میهنش را به مبارزه بر ضد استبداد مذهبی دعوت کرده بود. اما خب، چه فایده؟ خبری نشد. به گمانم یا زیادی جان سخت هستیم یا بی نهایت ناامید از تغییر.

جمهوری اسلامی ایران، دلار چهار هزار و هفتصد تومان:
پدر غر می‌زند: یه ساعته اون سماور داره الکی برا خودش می‌جوشه. یا یکی بیاد اون چایی رو دم کنه یا اینکه خاموشش کنید بابا. فردا که پول گاز صد هزار تومن اومد من از کدوم گوری باید جورش کنم؟ مادرسرش را بلند نمی‌کند و درهمان حالی که سیب زمینی ها را خیلی نازک و با قناعت پیشگی پوست می‌گیرد جواب می‌دهد: از همون گوری که بقیه جور می‌کنن. دو ماهه ور دل من نشستی که چی بشه. برو یه کاری برا خودت جور کن. مگه اون همکارت، شوهر منیره‌ خانوم ،که داره کنار خیابون لبو میفروشه از تو کمتره؟ نه واللا نیست اما تو نشستی اینجا از صبح تا شب پای بی بی سی که ببینی این تحریمای کوفتی ... صدای زنگ تلفن مکالمه‌ی محبت آمیز مادر و پدر را قطع می‌کند. مادر گوشی را بر می‌دارد: سلام...داری گریه می‌کنی؟... چی شده؟ پدر نگران می‌پرسد کیه؟ مادر جواب نمی‌دهد حواسش به تلفن است: خب شیر خشک بده مادر؟... می‌دونم هنوز سه ماهشه. اما نمیشه که بچه گشنگی بکشه... تو از اولم شیرت خوب نبود الانم که تغذیه ی درست حسابی نداری همونم قطع شده.
با این اوصاف معلوم می‌شود خواهرم که به تازگی زایمان کرده پشت خط هست. مادر بعد از چند دقیقه حرف زدن و دلداری دادن تلفن را قطع می‌کند. پدر صدای تلویزیون را پایین می‌آورد: چی شده؟ شیر نمی‌خوره بچه‌ش. مادر خسته و رنگ پریده می‌ گوید: مگه داره که بخوره؟ شیر خشک هم پیدا نمیشه. میگه دیروز با هزار تا مصیبت یه قوطی پیدا کردن بیست و پنج هزار تومن.
پدر: خب شیر پاکتی بهش بدن. از گشنگی که بهتره؟ مادر جواب نمی‌دهد. می‌رود تا چایی را دم کند. پدر خطاب به من که در اتاقم پشت کامپیوترنشسته‌ام با صدای فریاد مانندی می‌گوید:دختر ببین خبر تازه‌ای نشده. داد می‌زنم تاصدایم به پدر برسد: نه دلار فقط دویست تومن گرونتر شده . چهار هزار و هفتصد تومن شده. پدر چیزی نمی‌گوید شاید هم زیر لبی فحش می‌دهد اما من کنارش نیستم که چیزی ببینم و بشنوم.
اوضاع به طرزی باورنکردنی پیچیده و دشوار شده است. نزدیک شب یلداست (سال 1391). هوا بس ناجوانمردانه سرد است اما شعله‌ی بخاری کمتر کسی از یک سانت بالاتر می‌رود. سه ماه است که یارانه‌ها را قطع کرده‌اند. خیلی از کارخانه‌ها وبعضی از ادارات به حالت تعطیل یا نیمه تعطیل در آمده اند. پدر چهار ماه است که حقوق نگرفته. وقتی هم که او و همکارانش اعتراض کردند گفتند که بودجه نداریم. چه بیایید چه نیایید فعلا از حقوق خبری نیست. آنها هم دیگر نرفتند. لااقل بی خود پول بنزین و یا کرایه‌ی تاکسی نمی‌دادند و حتی جوانترها مثل شوهر منیره خانوم می‌توانستند لبو بفروشند. چهار ماه است که داریم از پس اندازمان می‌خوریم به این امید که بالاخره حکومت تسلیم تحریمها شود و اوضاع به حالت قبل برگردد. هرچند که همه می‌گویند اوضاع هرگز بهتر نخواهد شد فقط امید بدتر نشدنش هست. مردم عصبانی‌اند و خاموش. اعتراضی وجود ندارد. بگیر و ببندها بیشتر شده ‌است.خامنه‌ای شب قبل سخنرانی کرد و از مصیبتهایی که پیامبر و یارانش در شعب ابی طالب کشیدند گفت و اینکه دشمن نمی‌تواند با تهدید و تحریم جلوی پیشرفت ملت مسلمان را بگیرد. بیشتر گوش ندادم. اعصابش را نداشتم.

جمهوری اسلامی ایران، دلار ده هزار و سیصد تومان:
نزدیک عید است. خواهرم دو ماه است که از شوهرش قهر کرده و با بچه ی شیرپاکتی خواره‌اش در خانه‌ ی ما بسط نشسته است. پدرم عصبانی است. می‌گوید بنده خدا شوهرت گناهی نداره. اون آدمی نیست که به خونواده‌ش اهمیت نده. ولی الان که مردم تو نون شبشون موندن کی میاد لوازم خانگی بخره که اون بنده خدا هم چند هزاری کاسب بشه. اما خواهرم گوشش بدهکار نیست. مادرم می‌گوید که قهر بهانه است. نگران بچه‌اش هست که مرتب اسهال دارد و احساس امنیتی که در خانه‌ی پدری دارد از نگرانیش کم می‌کند.همه کلافه اند و من کلافه‌تر از همه. از نق نق بچه و نداشتن اینترنت پرسرعت و تعطیلی دانشگاههاو هر روز استانبولی خوردن و و و...کلافه شده‌ام.به تمام معنا قحطی شده وگرانی آسایش و امنیت را بلعیده است. انگار نه انگار که تا دو هفته‌ی دیگر عید می‌آید. نه شادی و شوری، نه خانه تکانی‌ای و نه خرید عیدی. خیابانها خلوتند و به ندرت صدای ترقه‌ای نوید آمدن سال 1392 را می‌دهد.
احساس خفگی می‌کنم.سرم را از پنجره بیرون می‌آورم و چند نفس عمیق می‌کشم و سعی می‌کنم خودم را از آه و بغض خالی کنم. تلفن زنگ می‌زند. خیر باشه این وقت صبح. می‌روم تا قبل از آنکه صدای زنگ بچه را بیدار کند گوشی را بردارم. برادرم هست. بدون سلام دادن می‌گوید: مشتلق بده. ایران قراره فعالیت هسته ایش رو تعلیق کنه، تحریم ها رو بالاخره بر می‌دارن. با تعجب می‌گم واقعا؟ و بعد از تاییدش با سر مستی می‌خندم. مادر که مشغول تدارک صبحانه هست می‌پرسد چی شده. گوشی را دستش می‌دهم و خودم می‌روم تا به دوستانم خبر دهم. گوشی موبایلم را که بر می‌دارم می‌بینم هفت هشت مسیج نخوانده دارم. یکی یکی باز می‌کنم. همه ی اس ام اس ها پر از شادی و خبر تسلیم ایران هستند. توی دلم می‌گویم انگار من آخرین کسی هستم که خبر دار شده ام و باز می‌خندم.
آن روزقصد دارم تا عصر پای تلویزیون و اینترنت بنشینم. صدا و سیمای حکومت خبری از تعلیق نمی‌دهد. انگار هنوز رویشان نشده است که بگویند این همه مصیبت برای هیچ بود. اما برعکس فضای مجازی بلافاصله پر از خبرها و واکنش های گوناگون شده است و می شود.کاخ سفید اعلام می‌کند که غرب به حسن نیت ایران پاسخ خواهد داد. بقیه‌ی کشورها و حتی روسیه و چین که تا دو ماه آخر از تحریم‌ها پیروی نمی‌کردند از تصمیم ایران ابراز خرسندی می‌کنند. همه شادند البته تقریبا همه. چون ارزشی‌ها کفن می‌پوشند و با شعار انرژی هسته ای حق مسلم ماست در خیابان‌ها راه می‌افتند. اما اینبار بهشان کیک و ساندیس داده نمی‌شود. برعکس تا جا دارند به دست مامورین ضد شورش کتک می‌خورند. ارزشی ها عقب می‌نشینند. اندکی بعد دوباره تجمع می‌کنند اما اینبار با شعار: ما همه سرباز توایم خامنه‌ای گوش به فرمان توایم خامنه‌ای. به بسیجیها ساندیس می‌دهند اما باز هم از کیک خبری نیست. انگار قحطی به بودجه‌ی بسیج هم سرایت کرده است.
شب که می‌شود اخبار را مرور می‌کنم . دلار همان ده هزار و سیصد تومان شب قبل است. همین که بالاتر نرفته خوشحال کننده است و لابد چند مدت طول می‌کشد تا همه چیز به روال قبل برگردد. حدسم درست از آب در می‌آید و دو روز بعد که ساعت هشت شب به اینترنت سر می‌زنم رویایم به حقیقت می‌پیوندد. دلار هزار و دویست تومان شده. داد می‌زنم دلار پایین اومده. پدرم سراسیمه به اتاقم می‌آید. نگاهی به مونیتور می‌اندازد و بی آنکه چیزی بگوید سرش را تکان می‌دهد و می‌رود. متعجب از این همه خونسردی‌اش دوباره به قیمت ها نگاه می‌کنم. یک لحظه احساس ضعف بهم دست می‌دهد و همه‌ی اعضای بدنم بی‌حس می‌شوند. چقدر احمق هستم که صد و بیست هزار ریال را با یک صفر کمتر دوازده هزار ریال خوانده‌ام. سرم را روی میز می‌گذارم و از خستگی و ناامیدی خوابم می برد. رویامی‌بینم. یک رویای رنگی و پر از آرامش که یکدفعه موج رنگی اش با زمزمه‌هایی شعار گونه قطع می‌شود. از خواب بیدار می‌شوم. نگاهی به ساعت می‌اندازم. فریادها واضحتر به گوشم می‌رسند: الله اکبر، مرگ بر خامنه‌ای، خاک بر سرت رهبری سکه روعرش میبری، استقلال آزادی جمهوری ایرانی، انرژی هسته‌ای دلار چنده بسته‌ای. و همینطور شعارها بلند تر و بلند تر می‌شود.می‌خواهم بلند شوم و به کنار پنجره بروم که صدای مادر مرا به خود می‌آورد و از این کابوسی که آخرش به رویا ختم شده بود رهایم می‌کند. کابوس ویرانی و رویای ساختن. مادر دوباره صدایم می‌کند: با توام مگه نمی‌خوای بلند شی بریم سیسمونی بخریم .دِ بجنب دیگه.
خوشحال پیش خودم می‌گویم خدا را شکر که هنوز قحطی نرسیده و هنوز بچه‌ی خواهرم به دنیا نیامده که بهش شیر پاکتی بدهیم. بعد به افکار مضحک خودم می‌خندم و بلند می‌شوم تا آماده‌ رفتن شوم. جمهوری اسلامی ایران، دلار فعلا دوهزار تومان.

 


آی آدمها که در دهکده‌ی جهانی نشسته شاد و خندان با اینترنت گیگابایتی حال ‌می‌کنید، فیلترنت ما دارد اینترانت می‌شود، اینترنت نه ها اینترانت، اینترا به معنی داخلی ، همان که اینها می‌گویند ملی و ما می‌گوییم میلی و شما می‌گویید نمی شود، اینها همه حرف است و اگر اینترنت ملی شود کار بانکها و دانشگاهها و سفارتخانه‌ها و... لنگ می‌شود. اما باور بفرمایید که اینترنت دارد ملی می‌شود و فوقش آن است که از اینترنت جهانی یک شیری به اینجور جاها می‌کشند یا فوق فوقش اگر دیدند کار مردم خیلی روی زمین می‌ماند کافی‌نت‌ها را به اینترنت غیر ملی وصل می کنند تا با ارئه‌ی کپی واصل تمام صفحات شناسنامه و کارت ملی جلدی به دهکده‌ی شما، که قبلا دهکده‌ی جهانی و دهکده‌ی ما هم بود، سر بزنیم و کارمان را راه بیندازیم. حواسمان را هم جمع کنیم که موقع رفت و برگشت به این سایتهای برانداز و ضدانقلاب سر نزنیم که آمارمان را دارند و سه سوته مچمان را به عنوان جاسوس سیا و موساد می‌گیرند. پس آی آدمها دیدید که می‌‌شود، جان من هم نگویید که نمی‌دانم جعل هویت کنیم و تغییر قیافه بدهیم و از این کارها که نصف شبی حوصله‌ی شوخی ندارم تازه اینها را دست کم نگیرید انگشت نگاری می‌کنند و از اثر انگشتمان روی کیبورد شناسایی‌مان می‌کنند ( از اینها هیچ چیزی بعید نیست اما این یک رقم را من شوخی کردم)
آی آدمها از شوخی که بگذریم اگر در دوران اینترنت آزاد دیسلایکی و رایی منفی از ما دیدید، یا دایرکت و پی‌امی بی‌جواب ماند یا بلاکی و ایگنوری پیش آمد حلالمان کنید. به حق رفرشهای دمادم اولتراسرف، چشمهای خیره به آن دایره‌ی لود بالای فایرفاکس یا کادر سبز کوچک پایین اینترنت اکسپلورر( زیاد با گوگل کروم کار نکرده‌ام) ببخشید و فراموشمان هم نکنید.
آی آدمها که وقتی روایاتی از سرعت اینترنت شما می‌شنوم فورا به شک می‌افتم که یا استغفرالله من آدم نیستم و یا بسم الله شما از ما بهترانید و برای همین هم الان می‌گویم آی آدمهای از ما بهتران شاهد باشید که من همین‌جا نذر می‌کنم اگر اینترنت ملی نشود با همین اینترنت به پت پت افتاده به وب‌کم کربلا وصل بشوم و آنلاین زیارت عاشورا بخوانم . نگویید که خل شدی دختر؟ یعنی شاید هم شده ام اما خب دچار عذاب وجدان عجیبی گشته‎ام و مرتب فکر می‌کنم که اگر ناشکری نمی‎کردم و در دوساعت آنلاین بودنم ده کیلو فحش نثار فیلترینگ و اینترنت زغالی و باعث و بانی آنها نمی‌کردم و برای هر کیلوبایت دادو ستد اطلاعات با اینترنت آزاد سجده‌ی شکر به جا می‌آوردم کار به اینجاها نمی‌کشید.
راستی یادم رفت که بگویم آی گیگابایتیان مرفه بی‌درد دیگر به ما کمتر پزبدهید که سرعت خودمان بعد از ملی شدن اینترنت دو مگابایت در ثانیه افزایش می‌یابد و عکس آقا عرض یک دهم ثانیه در رجا‌نیوز آپ می‌شود. لابد کلی تعجب کردید و یک عالمه دلتان سوخت ، خب مملکت امام زمانی از این معجزه‌ها کم ندارد باید بیایید تا ببینید. در ضمن به جای اینکه بی‌خیال و بیکار فیلمهایتان را در صف دانلود بچینید دستی به داخل چمدانهایتان بکشید و ببینید آن ته مه ها اینترنتی چیزی ندارید تا برایمان پستش کنید. به ما چند وقت قبل قول اینترنت چمدانی داده بودند ولی راستش من یکی که از این کاخ سفیدیها چشمم آب نمی‌خورد ، اینها فقط دست به تحریمشان خوب است وگوش به حرف هیچ احدالناسی جز نایاکی ها نمی‌دهند. با اینحال اگر ما نبودیم شماها بهشان یاد آوری کنید و به آن اوبامای بی معرفت هم بگویید که امسال پیام تبریک عید برایمان نفرستد چون به دستمان نخواهد رسید. نه ماهواره داریم نه اینترنت. اگر هم زیاد اصرار داشت که حتما شرط ادب را به جا آورده و پیغامی بدهد بگویید که ما نیز به نوبه‌ی خود چون در عید سعادت پاسخگویی نخواهیم داشت از همینجا پیشاپیش تشکر می کنیم و پساپس عید میلادی را به ایشان و خانواده‌ی محترم تبریک میگوییم.

 


خبري آشنا و تكراري: باز هم يك دانشجوي ديگر به زير ضربات شلاق زخمي و شكسته شد و باز هم علت اعمال اين خشونت و سبعيت توهين به رييس جمهور بود. رييس جمهوري كه آنقدر مايه‌ي عذاب و شرم شده است كه ميزان نفرت از او برابر و همسنگ با نفرت از خامنه‌اي گردد و در طول رياستش همواره در كنار ديكتاتور بزرگ يا حتي پيشاپيش او و به عنوان يك سپر محافظ ، آماج تيرهاي مخالفين حكومت مذهبي قرار بگيرد. با اينحال به نظر مي‌رسد همين رييس جمهور در ماههاي اخير قصد آن كرده كه از قامت يك كوتوله‌ي سياسي خارج شده، در برابر اربابش قد علم كند و براي خودش هويتي غير از هويت يك رييس جمهور ولايي و گوش به امر رهبر قائل گردد. بنابراين از روي همين خيالات دارد آرام آرام از اردوگاه رهبر فاصله مي‌گيرد، هرچند كه به سمت مردم نمي‌آيد اما در گوشه‌ي ديگري دارد لانه‌گزيني مي‌كند و هر از گاهي هم بدش نمي‌آيد كه تيري به سمت اردوگاه خامنه‌اي پرتاب كند.

پس محاسبات خامنه‌اي اشتباه از آب در آمده‌اند و او شايد تاكنون پشيمان شده است كه چرا تمام هستي و آبروي خود را در سي خرداد 88 براي رياست احمدي‌نژاد به قمار گذاشته‌ است. اين رييس جمهور ديگر ولايي نيست بلكه ماري است كه در آستين ولايت پرورانده شده و قبل از آنكه زهر خود را بريزد بايد نيش‌هايش كشيده شوند. اين رعيتي كه عليه ارباب خود شوريده است بايد تا آخرين حد و مرزي كه ميتوان براي نفرت قائل شد مورد نفرت قرار بگيرد، بايد آنقدر منفور شود كه حتي خوش خيالترين و كم حافظه ترين افراد هم تصور همدستي با او براي برانداختن ارباب ظالمتر و قدرتمندتر را به خود راه ندهند، احمدي نژاد بايد منفور شود تا تنهاتر از ايني كه هست گردد، تا هيچ كس حتي ياران سابقش هم ديگر نخواهند كه نامشان در كنار نام او قرار بگيرد و سابقه‌ي ديروز و فعاليتهاي امروزشان زير سايه ي سياه و وحشت انگيز نفرت قرار بگيرد. احمدي نژاد بايد منفور و تنها شود تا جسارتش را از دست بدهد و كشيدن نيشهايش آسانتر شود.

براي به وجود آوردن نفرت عميق و پايدار هم فقط اشاره به دزديها و فسادها كافي نيست بخصوص وقتي كه افشاگران خودشان شاه دزدند و چون بيم آن دارند كه به تلافي و كينه توسط دزد كوچك رسوا شوند نمي‌خواهند كه بيشتر روي اين مسائل پافشاري كنند و گاها هم دعوت به كش ندادن ماجرا مي‌كنند، با اينحال سختي اي در كار نيست و راههاي ديگري هم براي نفرت زايي هست، مثل قرباني كردن مجدد قربانيان حتي اگر يك ساعت به زمان آزاديشان فرصت مانده باشد!

-باز هم يه جوون ديگه رو شلاق زدند. -عوضيا، براي چي آخه؟ -توهين به رييس جمهور -مردك آشغال، ببين تو رو خدا چطوري دارن بهترين جووناي اين مملكت رو به خاطر يه انتر عذاب ميدن... لعنت و نفرين ، لعنت و نفرين و باز هم لعنت و نفرين

 


تخت جمشيد باشكوهترين و باعظمت ترين ميراث ملي و تاريخي كشور اين روزها به طوري تاسف بارتر و نگران كننده تر از قبل در معرض تخريب و فرسايش قرار گرفته است طوري كه گويا قرار است اين بار نه قرباني آتش اسكندر، بلكه قرباني سيلاب بي توجهي مسئولين بي كفايت نظام شود و گويا قرار است كه ما بار ديگر از اين حسرت و آرزو لبريز شويم كه اي كاش جمهوري حاكم بر سرزمين ما جمهوري ايراني بود تا يك جمهوري اسلامي با ماهيت تماما ضد ايراني .

به هرحال ابلهانه است كه اگر فكر كنيم سردمداران اين نظام و درواقع غارتگران داخلي پشيزي براي از بين رفتن تخت جمشيد نگران شوند و برعكس نهايت آرزوي قلبي آنهاست كه تمامي بناها ونمادهاي هويت ايراني و غيرديني يك شبه در اثر بلايي ناگهاني بسوزند و و فردايش طوفاني خاكستر آنها را به همراهي تمامي افتخار و غرور تاريخي و دريك كلام حس خودباوري مردم ايران تا كيلومترها از اين سرزمين دور كند. زيرا در اين صورت است كه آنها مي توانند با خيال راحت به ما بباورانند كه هرچه داريم در سايه ي حمله ي اعراب و از اسلام است و واجب است كه احترام اين دين و كساني را كه به واسطه ي آن بر ماحكم مي رانند و خود را صاحبمان مي دانند بدون هيچ كم و كاستي به جا آوريم. اصلا چقدر خوش به حالشان مي شود اگر تخت جمشيدي نباشد كه كوبنده ترو موثرتر از هزار كتاب و مقاله ،به عنوان يك مدرك عيني از تمدن پيش از اسلام، تاج و تخت حاكمان ديني ضد ايراني را به سخره بگيرد و به واسطه ي اوج علم و هنري كه در ساخت آن بكار رفته است بر دهان تمام ياوه گوياني كه علم و هنر را در ايران عاريتي از اسلام و از بركات آن مي دانند مهر سكوت بزند.

بنابراين بايد مطمئن باشيم كه اگر اين نظام به حال خود رها شود و تحت فشار نهادهاي مدني و سازمانهاي فرهنگي قرار نگيرد همچنان سرمايه هاي ما صرف حمايت از حماس و حزب الله و فربه تر شدن سيد حسن نصرالله خواهد شد در حاليكه ستونهاي تخت جمشيد بيش از پيش در بي توجهي و غفلت غرق مي شوند. واگر كاري نكنيم همچنان بسيج بودجه هاي ميلياردي خواهد داشت و در آمدهاي نفتي ما صرف طلاكاري و توسعه ي حرم امامان شيعه در عراق خواهد شد در حاليكه تمامي نقشهاي بر خاسته از آمال وآرزوهاي نياكان ما بر روي اين بنا نقش بر آب مي شوند . از اين رو مسئوليت تاريخي ماست كه يكپارچه در برابر اين هجوم نرم به هويت ايراني بايستيم و نگذاريم كه اين دشمنان ايراني ايران دستمان را از تنها بازمانده هاي تاريخي اين سرزمين قطع كنند.

 

درباره‌ی من

عکس من
سحر
مي نويسم تا بگويم كه می‌انديشم، می‌انديشم پس هستم، من در یکی از تاريك‌ترين و تنگ ترين دالان‌های تاريخ هستي يافته‌ام، همانجا كه به نيستی‌ها هم رحم نمی‌كنند، اما باز سرخوش از آنم كه هنوز هستم.
مشاهده نمایه کامل من

دنبال کننده ها