دل نوشته هاي يك زن ايراني در آستانه ي هشت مارس روز جهاني زن
-آهاي دختر بيا پايين ببينم، مگه صد بار بهت نگفتم كه از بالاي پله ها نپري؟
شانه هايم را با لجاجت بالا مي اندازم و مي گويم چرا نپرم داريم بازي مي كنيم و با چشمانم به دو پسر دايي هم سن و سال خودم اشاره مي كنم. مادرم ديگر چيزي نمي گويد اما چنان نگاه آكنده از خشمي به سر تا پايم مي كند كه حساب كار دستم مي آيد و ناچار جمع پسردايي ها را رها كرده و در گوشه اي كز مي كنم.
براي لحظه اي فراموش كرده بودم كه چون من يك دخترم اگربه سراغ بازي هاي خطرناك بروم مثل پريدن از بالاي پله ها ممكن است كه مريض شوم ، مريضي اي كه اولين علامتش خوني شدن لباس زيرم است. انگار هيجان بازي باعث شده بود از ياد ببرم كه همين چند هفته ي قبل كه موقع دوچرخه سواري به زمين خوردم ، دم به دقيقه به دستشويي مي رفتم و لباس زيرم را با نگراني وارسي مي كردم تا ببينم كه اثري از خون مي يابم يا نه. در هر حال با پشيماني حاصل از ناديده گرفتن توصيه ي مادر خسته و مضطرب به بالشي تكيه دادم و با زانوهاي بازي كه از زمين فاصله داشتند پاهايم را دراز كردم . اينبار تشر مادربزرگ بود كه مرا به خود آورد : دختر جون خودتو جمع و جور كن ، اين چه وضع نشستنه، عيب داره!
اي داد بيداد! امروز عجب فراموشكار شده ام، يادم رفته بود كه يكي ديگر از تفاوتهاي من با پسرها اين بود كه من حق نداشتم هر طوري كه دلم مي خواست بنشينم و دراز بكشم حتي اگر مهماني در منزل نباشد.
اين بود گوشه اي از خاطرات دور ولي هميشه زنده ي كودكيم ، مروري بر دوره هاي پر از سوالهاي نا تمام من و توجيح هاي مضحك اطرافيانم و مروري بر دوره هاي ندانستن و بي خيالي در امروز آگاه و هوشيارم . امروزي كه پاسخ سوالاتم را هرچند دير اما سرانجام دريافته ام و نيك مي دانم كه چرا بايد به توصيه ي مادر بزرگ در مورد نحوه ي نشستنم گوش مي كردم و چرا مادرم مرا از بازيهاي فيزيكي منع مي كرد و اصلا فهميده ام كه چرا همه بيشتر از سر و دست و پايم و از همه مهمتر روحم نگران پرده ي بكارتم بودند. فهميده ام كه چه سرنوشت شومي دارم كه در كشورم ارزش جانم نصف ارزش جان يك مرد است و صداقتم را در شهادتم به اندازه ي كافي قبول ندارند. فهميده ام كه موهاي من عامل بارش شهاب سنگ، زلزله ، سيل ، انفجار اتمي و ... هستند حتي اگر هفت هشت سال بيشتر نداشته باشم و بالاخره فهميده ام كه چه روزهاي شاد و پرحرارتي را در اين مملكت باخته ام . همان روزهايي كه دلم مي خواست با صداي بلند بخندم و قهقهه بكشم و همه ي رگهايم را سرشار ازهيجان و شادي بكنم اما ترسيدم كه به جلف و سبك بودن متهم شوم. روزهايي كه از پشت پنجره به بازي پسرها نگاه مي كردم و دلم براي چند دقيقه گل كوچيك پر مي زد اما از ريشخندهاي بقيه مي ترسيدم ،آخر ترسيدم كه بگويند دختر جان خجالت بكش تو ديگه سيزده چهارده سالته. يا همان روزهايي كه دلم مي خواست وقتي پسر همسايه مان را ميبينم غير از لبخندهاي دزدكي و معصومانه در گوشه ي دنج يك پارك يا كافي شاپ كنارش بنشينم و بااو يك ساعت ،نه دوساعت ،اصلا هرقدر كه دلمان مي خواست حرف بزنم اما ترسيدم كه نكند آشنايي ، فاميلي از بد حادثه ما را ببيند و خبرش به گوش پدر و برادرم برسد .
امروز كه به بهانه ي روز زن اين دل نوشته را مي نويسم متوجه مي شوم كه رنجهايي كه فقط به خاطر زن بودنم ، به خاطر چيزي كه نقشي در انتخابش نداشته ام تحمل كرده ام وسيعتر از آن چيزي بوده كه همواره تصور مي كرده ام . بلي ،من رنج بردم،من از دستمالي ها و متلك هاي مردان و پسران ايراني رنج بردم هرچند كه بر سرشان كوچكترين فريادي نكشيدم ، چون ترسيدم كه آبروريزي شود ، چون دلم برايشان سوخت كه سركوب غريزه هاي طبيعي شان چقدر آنها را محتاج نوازش يك زن آنهم نوازشي آميخته با ترس و سراسيمگي كرده است.من حتي شكايت آنها را به نزد هم جنسانم هم نبردم ، چون از آنها هم به خاطر سرزنش ها و غرزدنهايشان خسته بودم . از اينكه خيلي مواقع به خاطر پوشيدن لباس هاي تنگ و كوتاه يا بيرون گذاشتن موهايم خودم آخر سر محكوم و متهم به جلب توجه مي شدم خسته بودم . هيچ كسي اهميت نمي داد كه من هرگز لباس گشاد و بلند را دوست نداشته ام يا شال بيشتر از مقنعه به من مي آيد . گويا درك نمي كردند و نمي كنند كه زن همواره و از روي غريزه دوست دارد زيبا و خواستني به نظر برسد و اين اول از همه به خاطر دل خودش است نه جلب توجه ديگران. همانگونه كه درك نمي كردند من خواندن رمان و بحث هاي سياسي را به گوش دادن به غيبت هاي آنها پشت سر مادر شوهر و خواهر شوهرهايشان ترجيح مي دهم و يا علاقه اي به از بر كردن مدل پرده و رومبلي هاي ليلا خانوم و دخترعمه مينا ندارم.
سخن آخر:شرمنده اگردرد دلهاي من طولاني شد و حوصله تان سر رفت ، جدا قديمي ها راست گفته اند كه آدم دردمند پرحرف مي شود . اما واقعيت اين است كه من به عنوان يك زن ايراني ناخشنود از تبعيض هاي جنسيتي ،فقط دردمند نيستم بلكه يك بازنده نيز به شمار مي روم ، من بازنده ي روزهاي بي دغدغه ي كودكي ، كنجكاوي هاي بلوغ ، شور جواني ، غرور زنانه و خيلي چيزها ي ديگر هستم. بازنده اي كه چندين گل عقب است ولي در همين چند دقيقه ي وقت اضافي مي كوشد تا شايد بتواند نتيجه را به نفع دختران آينده ي اين سرزمين تغيير دهد، مي كوشد تا شايد از او به عنوان بازنده اي ياد شود كه جوانيش را سوزاندند و به او نسل سوخته لقب دادند اما نتوانستند آگاهي هاي ذهني او را به يغما و تاراج ببرند و همين تنها دلخوشي او در اين روزگار بي خوشي است.
13 Responses to دل نوشته هاي يك زن ايراني در آستانه ي هشت مارس روز جهاني زن
حس مشترک که چه عرض کنم .. خاطرات مشترک همه دختران ایرانی است
ممنو مهتا جان هر چند كه اين خاطرات مشترك براي من اصلا خوشايند نيستند
dorood bar shoma ,nazanin ensan.
ممنون مزداك جان ممنونم از توجهتون پاينده باشيد
اگر چه جامعه مرد سالار ما اجازه فعالیت و حضور بیشتری در جامعه میداد ولی من هم به عنوان یک مرد ایرانی دردهای زیادی دارم! چرا که ما را از کودکی به عنوان یک مرد خطاب کردن و احساس و عاطفه را در ما کشتن. احساس درد، غم، محبت و ... و یک روبات یا یک جنگجویی ساختن برای مبارزه با مشکلات زندگی و محافظت از خانواده و کشور. اما من آماده ام در کنار شما و بگویم که کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود. به امید حذف تبیعض جنسیتی، قومی، مذهبی و ...
جانا سخن از دل ما آوردی...
ممنون علي جان ، برجسته كردن پسرها در برابر دخترها علاوه بر آسيب روحي دخترها باعث تحميل مشكلات خارج از توان بر دوش پسرها هم ميشه به نكته ي خوبي اشاره كرديد
نا شناس عزيز گويا درد دل ما درد دل شما هم بوده ببخشيد اگه زخمهاي كهنه رو باز كردم
درودبرشما،ازته دل آرزو ميكنم روزي شادي جاي اين غمهارو بگيره.منم مثل شماازين خاطرات تلخ زياد دارم ولي ازنوع پسرونش.
چقدر زيبا بيان كردين دردها و خاطرات مشتركمون رو،
22سال چقدره كه اينهمه درد مشترك رو حس كنه؟ آه ه ه ه . . .
این درد مشترک ماست کمرنگ کردن نقش شما تو جامعه اگه به پسرا بیشتر از دخترا ضربه نزنه کمتر نمیزنه ولی این حق شماست تا شما دخترا و زنان ایران زمین پا نشید و اعتراض نکنید ما نمیتونیم کاسه داغتر از آش بشیم ولی مطمئن باشید به محض شروع اعتراضات مردان زیادی در کنار شما خواهند بود تا به این ظلم چند صد ساله به دخترا که گفتم از عوارض اون صدمه به پسراست پایان بدن
نا شناس عزيز 22 ساله خيلي از دختراي هم نسل ما زندگيشون تو اين حكومت مذهبي تلخ و بدون لذت بود ، حالا فكر كن دختراني كه تو روستاها و مناطق فقير نشين پشت دارهاي قالي پير ميشن و از تحصيل بي بهره اند چي مي كشن و كشيدن :((
مهدي و انارام ، دوستان همدل من منظورتون رو كاملا درك مي كنم ، شما هم از دشواري هاي زندگي در اين شرايط خفقان و فقدان آزادي به حد كافي رنج برديدو ما دخترها فقط به خاطر عقايد مذهبي و سنتي كمي بيشتر طراوت و شادابي مون در اين مملكت حروم شده، به اميد روزي كه همه ي ايراني ها اعم از عقيده و مذهب و جنسيت از حقوق يكساني برخوردار بشن.
salam.dooste aziz..17 esfand ham gozasht,va shayad kheyly ha na umid shodan..ama chizi ke moheme ine ke sabz ha bayad dar mohite ejtema va jame e fa aliyat konan..donyaye internet ro baraye modati raha konid..va dar jame e shoroo be fa aliyat konid..hokoomat az hozoore interneti sabz ha va enzevaye ejtema e ye oonha bahre mibare..bayad ba tamame tavan va enerji harkat kard..na umidi ro be zehnetoon rah nadid.agar ham tedade ma kam bashe mohem nist..dar hale hazer milun ha ensane motarez dar iran vojood dare..na 3 milun balke 30 milun..ama be khatere nabude agahi va roshangari..hazer be hozoore alani dar sahne nist..az hamin emrooz bahs va goftegoo ro dar khanevade khod.shoroo konid..az hamsayegan doostan ashnayan..bayad kare amali kard..hokoomat dare sabz ha ro dar internet mashghool mikone..va oonha ro be enzeva mikeshune..in nazar va didgahe mane va nagheso daraye eshkal..omidvaram ba tafakor va andisheye valaye doostane sabz..behbood peyda kone...shoma ensane roshani hastid....bedrood...
Something to say?